سبوی معرفت

بریز در سبوی من کمی ز جام معرفت

سبوی معرفت

بریز در سبوی من کمی ز جام معرفت

خوش آمدید

استفاده از اشعار برای تمام ذاکرین و مجالس اهل بیت علیهم السلام مجاز می باشد.

طبقه بندی موضوعی

با تمنا و اشتیاق زیاد

سه شنبه, ۴ شهریور ۱۳۹۹، ۰۹:۴۵ ب.ظ

با تمنا و اشتیاق زیاد
روی پای عموی خود افتاد

گریه ها کرد و در خیال حسین
خاطرات حسن گذشت از یاد

روح روحانی اش برای عروج
از شب قبل، گشته بود آزاد

مرگ را خوش تر از عسل می دید
در رکاب حسین، فخرِ عباد

قسمش داد آن قدر به حسن
تا عمویش به او رضایت داد

سوی میدانِ جنگ شد عازم
سیزده ساله، حضرت قاسم

****

پرده ای زد به صورتش خورشید
بر تنش تکه ای کفن پوشید

حیدارانه چنان قدم می زد
کربلا زیر پاش می لرزید

فأنا ابنُ الحَسن رجز می خواند
بی زره، مثل شیر می غرید

همچو بابای خود به جنگ جمل
با هزاران دلیر می جنگید

نسخه ی ازرق و پسرهایش
همه را با اشاره ای پیچید

آن قدر کُشت از مفاخرشان
حسن آمد به یاد و خاطرشان

***

تا که شد خسته از حرارتِ جنگ
دشمنان حقیر، با نیرنگ...

دور تا دور، دوره اش کردند
می زدند از ستم به سویش سنگ

نیزه ای آمد و شبیه بتول
پهلویش را نمود خونین رنگ

تنگ شد حلقه ی محاصره اش
شد برای عموی خود دلتنگ

تا که با ناله گفت: وا عمّاه
نانجیبی به گیسویش زد چنگ

عمو از خیمه با شتاب آمد
با غضب دستِ قاتلش را زد

***

شد هیاهو به پا، چه غوغا شد
گرد و خاکی عجیب برپا شد

تازه داماد خیمه ی نجمه
زیر مرکب، تنش معما شد

سینه ی کوچکش ز بس پا خورد
باز شد، مثل طور سینا شد

سن و سالی نداشت، کودک بود
قامتش، هم طراز سقا شد

لفظ أحلی مِن العَسل، آخر
روی پای حسین معنا شد

پدرش مجتبی، صدایش کرد
در حرم، نجمه، مادرش غش کرد

محمد جواد شیرازی

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی