سبوی معرفت

بریز در سبوی من کمی ز جام معرفت

سبوی معرفت

بریز در سبوی من کمی ز جام معرفت

خوش آمدید

استفاده از اشعار برای تمام ذاکرین و مجالس اهل بیت علیهم السلام مجاز می باشد.

طبقه بندی موضوعی

۷۲۳ مطلب با موضوع «ب/ تقسیم بر اساس تقویم قمری» ثبت شده است

ثواب شعر تقدیم به روح شهید بزرگوار امیرعلی حاجی زاده

به قتل صبر، سرم شد جدا رِضاً بِرِضائک
نه ذبح ساده، به ذبح از قفا رِضاً بِرِضائک

به پیش دیده ی مادر، میان گودی گودال
سه ساعت است زدم دست و پا، رِضاً بِرِضائک

نداد کوفه به مهمانِ خویش جرعه‌ی آبی
چه خوش نمود به عهدش وفا رِضاً بِرِضائک

ببین به جرم علی گفتنم میانه‌ی مقتل
زدند بر دهنم با عصا رِضاً بِرِضائک

به شیعیان برسان ضرب نیزه دوخت لبش را
امام تشنه‌ی‌شان گفت تا رِضاً بِرِضائک

اگر به غارت جسمم به قتلگاه رضایی
ازین عذاب ندارم إبا رِضاً بِرِضائک

گلایه نیست که حتی کفن نمانده برایم
اگر شود کفنم بوریا رِضاً بِرِضائک

بناست تا بدنم زیر آفتاب بماند
به روی ریگ بیابان رها رِضاً بِرِضائک

بناست نیمه‌ی جان مرا برند اسیری
دلم شکسته ازین ابتلا... رِضاً بِرِضائک

محمد جواد شیرازی

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۷ تیر ۰۴ ، ۲۱:۵۳
عبدالرقیه

ثواب شعر تقدیم به روح مطهر شهید بزرگوار محمد باقری

عباس تا که خورد کمین، صاحب الزمان
شد قلبِ اهل بیت، حزین صاحب الزمان 

دستانِ دستگیر علمدار شد جدا
پای ولایِ محور دین، صاحب الزمان 

چندین هزار تیر به سویش روانه شد
یکباره از یسار و یمین، صاحب الزمان 

انداختش به چهره‌‌ی خونی، بدون دست
ضرب عمود، از روی زین، صاحب الزمان 

باید شناخت این سر پاشیده را دگر
تنها ز پینه‌های جبین، صاحب الزمان 

تا چشم روح‌پرورِ سقا، سه شعبه خورد
جاری شد اشکِ روح الامین، صاحب الزمان 

کبش الکتیبه بود و شبیهش دلاوری...
عالم به خود ندیده چنین، صاحب الزمان 

شرمندگی، امان اباالقربة را برید
تا آبِ مشک ریخت زمین، صاحب الزمان 

او بر شریعه لب نزد و روضه‌ی لبش
شد با لب حسین، قرین صاحب الزمان 

با ضرب نیزه ریخت بهم شکل ماه را
إبن طُفیل پست و لعین، صاحب الزمان 

در علقمه که قد حسین از غمش شکست
خم شد ستون عرش برین، صاحب الزمان 

بگذاشت فاطمه سر او را به دامنش
آخر به جای أُم بنین، صاحب الزمان 

بعد از کفیل خیمه، ابالفضل، سخت شد
کار زنان پرده‌نشین، صاحب الزمان 

وای از حسین و گودیِ گودال و یک سپاه
تنها بدون یار و معین، صاحب الزمان

محمد جواد شیرازی

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۷ تیر ۰۴ ، ۲۱:۴۹
عبدالرقیه

تقدیرِ ما جدایی است، باشد شکایتی نیست
هرچه حسین خواهد، تسلیم، صحبتی نیست

چندی است بی‌بهانه، گریان کربلایم
بر چشم خیس عاشق، اصلا ملامتی نیست

دنیا مجاز بود و عمر مرا هدر داد
دریافتم که غیر از روضه حقیقتی نیست

باید شبانه روزی، بی وقفه نوکری کرد
فردا که زیر خاکیم، توفیق خدمتی نیست

از غبطه‌ی حبیب و شوقش به ذکر روضه
فهمیده‌ام زِ روضه برتر عبادتی نیست

شکر خدا که هستیم با رهبری حسینی
جز در رکاب رهبر، راه سعادتی نیست

خامنه‌ای امام است و خط قرمز ماست
ما را به هجمه بر او یک لحظه طاقتی نیست

امشب همه شهیدان دور حسین جمعند
جا مانده‌ام ازین فیض، حتما لیاقتی نیست

اصلا مگر بهشتِ نوکر بجز حسین است
بر جنتِ بدون ارباب، رغبتی نیست

خاموش شد در عالم هر شعله غیر داغش
در سینه‌ام به غیر از داغش حرارتی نیست

با گریه، زخم‌هایش بهتر شدند اما
یک زخم مانده بر دل، از آن فراغتی نیست

تیری که حرمله زد یا زخم خنجر شمر
در پیش داغ اکبر، این‌ها جراحتی نیست

هر گوشه قسمتی از جسم علی ببینی
یارب ازین مصیبت، بدتر مصیبتی نیست

محمد جواد شیرازی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۷ تیر ۰۴ ، ۲۱:۴۲
عبدالرقیه

ثواب شعر تقدیم به روح مطهر شهید بزرگوار محمود باقری

پسرم یاد غم کوچه و مسمار افتاد
نیزه در پهلوی او تا شد و دشوار افتاد

وسط کوچه‌ی اشرار، چنان داغی دید
تا رسیدم به برش، زانویم از کار افتاد

*

تشنه‌لب ماند و نشد جرعه‌ی آبش بدهم
یا که تسکین به دل زار و کبابش بدهم

نفَس بی رمقش از نفس انداخت مرا
نفسی در گلویم نیست جوابش بدهم

*

پخشِ صحرا شده ای از علی اکبر دارم
صد و ده تا شده ای از علی اکبر دارم

عمر سعد خدا قطع کند نسلت را
ارباً اربا شده ای از علی اکبر دارم

*

ریخته خون علی هر طرف از جامه‌ی من
وای از سرزنش دشمن خودکامه‌ی من

دست من نیست اگر عرش خدا لرزید از ...
خنده‌ی لشگر و افتادن عمامه‌ی من

*

چه بهم ریخته شد چهره‌ی پیغمبری‌اش
گرز از کینه دوتا کرد سر حیدری‌اش

رخنه‌ی نیزه تمامِ بدنش را پر کرد
حفره در سینه، شده ارثیه‌ی مادری‌اش

*

یوسفم بود و دریدند چنین پیرهنش
جای یک بوسه نمانده به تمام بدنش

همه‌ی دشت پر از خیر کثیرش شده است
جز عبا نیست مرا چاره‌ به برداشتنش

*

محتضرگونه فقط نام علی را بردم
دست و پا می‌زد و این فاجعه می‌آزردم

خواهرم دست به معجر به سویم راهی شد
ورنه از داغ جگرگوشه‌ی خود می‌مردم

محمد جواد شیرازی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۷ تیر ۰۴ ، ۲۱:۳۸
عبدالرقیه

ثواب شعر تقدیم به روح مطهر شهید بزرگوار مسعود شانه‌‌ئی

حرارت، دیده ات را تار کرده
لبت را خشک و رعشه دار کرده

عمیقاً گودیِ در زیر پلکت
دوتا چشم مرا خونبار کرده

ربابه مادرت را بین خیمه
فراقت، تشنه‌ی دیدار کرده

به مرکب آب دادند و به ما نه
تنت را تشنگی تبدار کرده

تلظّی کردنت مانند ماهی
جهان را بر سرم آوار کرده

برایم دردِ شیری که نخوردی
ترک‌های لبت اظهار کرده

کمانِ حرمله دل‌سنگ بود و...
مرا دل‌خون، در‌این پیکار کرده

علی‌جانم شدی مانند محسن
سه‌شعبه، جلوه‌ چون مسمار کرده

تمام عرش را، خون گلویت
شبیه دشتِ لاله زار کرده

خجالت از رباب و گریه هایش
عجب کار مرا دشوار کرده

سرت سمتِ عقب برگشته انگار
سه‌شعبه با تو بد رفتار کرده

بخواب این شام آخر تا ببینی
تو را فردا نبی بیدار کرده

شنیدم که برایت حق تعالی
به جنت، مُرضعه احضار کرده

تو می‌بینی سرت فردا به نیزه
ربابه مادرت را زار کرده

محمد جواد شیرازی

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۷ تیر ۰۴ ، ۲۱:۳۶
عبدالرقیه

مسمطی با تضمین از غزل جناب آقای علی‌اکبر لطیفیان

یادم آمد حرف های دلربایی که زدی
بوسه بر جام عسل، بهر لقایی که زدی
سینه‌ام بیتاب شد حرف از جدایی که زدی
«آشنا بود آن صدایِ آشنایی که زدی
کربلا بیت الحسن شد با صدایی که زدی»

نوعروسم ماه رویت را که استهلال کرد
گریه‌اش، چشم مرا از اشک مالامال کرد
غرش چون مجتبایت لشگری را لال کرد
«خواهرم را بیشتر از هر کسی خوشحال کرد
بانگ إنّی قاسم بن المجتبایی که زدی»

اشقیاء با ضربه هایت بر زمین تا ریختند
کینه ای های جمل، دور تو یکجا ریختند
خون پهلوی تو را مانند زهرا ریختند
«لشکری را ریختی، آخر تنت را ریختند
کار دستت داد آخر ضربه هایی که زدی»

سم مرکب کرد جسمت را حسابی زیر و رو
مثل کندوی عسل شد رخنه رخنه، مو به مو
لخته‌ی خون، بسته راه صحبتت را در گلو
«استخوان سینه ات می گفت اینجایم عمو
خوب شد پیدا شدی با دست و پایی که زدی»

جوشنِ بی جوشنم، آتش گرفتم از غمت
کرده ردهای هلالی شکل، خیلی مبهمت
نجمه را گفتم نیاید پیش جسم درهمت
«ذره ذره چون علیِّ اکبرم می بوسمت
این به جای بوسه هایِ بر عبایی که زدی»

آه بر جسمت که شد رعنا و گلگون می کشم
بعد از این جسم تو را بر شانه، دلخون می کشم
ناله‌ی واقاسماه از قلب محزون می کشم
«سیزده تا سیزده تا نیزه بیرون می کشم
در ازای سیزده جام بلایی که زدی»

محمد جواد شیرازی

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۲ تیر ۰۴ ، ۰۷:۴۱
عبدالرقیه

ثواب شعر تقدیم به روح مطهر شهید بزرگوار حسین سلامی

همه گفتند حسین بن علی تنها شد
بی کس و یار، زمینگیر بیابان ها شد 

تشنه‌لب، مانده به مقتل جگرش می سوزد
هر نفس چشم به سوی حرمش می دوزد 

نه علی اکبر و قاسم به کنارش دارد
نه دگر قرص قمر، گرد مدارش دارد 

به رد سرخی خون پیکرش آمیخته است
سنگ، پیشانی او را چه بهم ریخته است 

داغ ها در دل پر طاقت او جمع شدند
لشگری با طمع غارت او جمع شدند 

تکیه بر نیزه‌شکسته زدنش را دیدند
به دل سوخته‌ی سبط نبی خندیدند 

ناگهان غرش یک شیر زمین را لرزاند
رجز حیدری اش لشگر دشمن را راند 

همه از ترس ز گودال عقب می رفتند
از سوی معرکه فی الحال عقب می رفتند 

عاشقی بود و دل خویش به دریا زده بود
یازده ساله‌ای از نسل حسن آمده بود 

دست ها خالی و شیدای اباعبدالله
از قفس پر زده و رفت سوی قربانگاه 

رفت تا اینکه سپر بهر عمویش بشود
طبق نذر پدرش، نحرِ عمویش بشود 

پسر فاتح میدان جمل، غوغا کرد
کوچه‌ای در وسط لشگر دشمن وا کرد 

تا رود باز به قربان اباعبدالله
با پرش شد سپر جان اباعبدالله 

آنقدر بود دلش مثل حسن، زهرا دوست
آخر آویخته شد دست کریمش بر پوست 

یاد زهرا و پر زخمی او عبدالله
ناله زد از جگر سوخته اش وا اُمَاه 

بود بیتابِ غم قاسم و جام عسلش
عمویش زود کشیدش به میان بغلش 

عاقبت قسمت او مثل علی‌اصغر شد
با لب تشنه به تیر سه پری پر پر شد 

خوب شد رفت و به دل داغ عمو را نچشید
خوب شد رفت و سرش را به روی نیزه ندید 

خوب شد قسمت او ناله و افسوس نبود
غصه‌ی روز و شبش، روضه‌ی ناموس نبود

محمد جواد شیرازی

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۱ تیر ۰۴ ، ۰۷:۱۵
عبدالرقیه

ثواب شعر تقدیم به روح شهید بزرگوار امیرعلی حاجی زاده

بعد از علی اکبر مصائب بیشمارند
طفلان خواهر در حرم چشم انتظارند 

چشمِ پر آبت روزشان را تیره کرده
بهر شهادت بی قرارِ بی قرارند 

یادت می آید با حسن همرزم بودی؟
این بچه‌ها یادآور آن روزگارند 

خیلی به دایی‌هایشان رفتند این دو
از هجمه‌ی شمشیرها باکی ندارند 

این‌ها اگر در خیمه بیش از این بمانند
از غصه‌ی تنهایی‌ات جان می سپارند 

گرچه هراسانند که رخصت نگیرند
اما به نام فاطمه امیدوارند 

بر عصمت زهرا قسم راهی‌شان کن
بیتاب رزمی حیدری در کارزارند 

من که به رسم و شیوه‌ی عشق آشنایم
از خیمه‌ام دیگر دمی بیرون نیایم

عون و محمد با نبردی ماهرانه
راندند دشمن را ز هر سو حیدرانه 

از خیمه گاهم بین سجاده بلند است
پشت سر هر دو دعایی مادرانه 

حیرت زده کردند لشگر را دوتایی
در قلب میدان با فنونی نوبرانه 

در زیر خورشید آن‌قدر پیکار کردند
شد تشنگی بر هر دوتا زجرآورانه 

گرچه جوانمردانه جنگیدند اما
خوردند سنگ از هر طرف ناباورانه 

بر خویش پیچیدند و رنگ و روی هر دو
با ضربه های سنگ شد نیلوفرانه 

گفتند یا زهرا... ز پهلو نیزه خوردند
بردند تاب از دایی خود دلبرانه 

در خیمه می مانم، تو فکر راه حل کن
محکم به جایم هر دو را باهم بغل کن

بهتر که این دو بیش از این ماتم نبینند
این غصه ها بس بود، دیگر غم نبینند 

بهتر که در ساعات آخر، وقت ذبحت
آن روضه‌ای را که شنید آدم نبینند 

بهتر که چکمه‌های قاتل را به روی
بوسه‌گه پیغمبر اکرم نبینند 

بهتر که از بالای تل، هنگام مغرب
آنچه که در گودال می بینم، نبینند 

بهتر که زیر سُم مرکب پیکرت را
روی زمین، آشفته و درهم نبینند 

بهتر که زیر تابش انوار مهتاب
در قتلگاهت غارت خاتم نبینند 

بهتر که رفتند و میان کوفه و شام
ناموس خود را بین نامحرم نبینند 

بعد از فراقت وای بر احوال زینب
با کعب نی، آیند استقبال زینب

محمد جواد شیرازی

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۰ تیر ۰۴ ، ۰۷:۱۸
عبدالرقیه

سحر فیضش دو چندان می شود چون یار هم باشد
چه شیرین می شود غم ها اگر غمخوار هم باشد

نگاهت زخم هم باشد مرا مجذوب خواهد کرد
اگر چه در دل شب، دیدگانم تار هم باشد

خودم از جانب زهرا، تمام زخم هایت را
به اشک دیده می شویم اگر بسیار هم باشد

حلالم کن که در نزدت لباس پاره پوشیدم
لباسی که ز خون پهلویم گلدار هم باشد

تصور کن میان ازدحامِ کوچه ای ناگاه
بفهمی بر حجابت شعله های نار هم باشد

ببافی باز مویم را دلم آرام می گیرد
اگر که غصه ی عالم سرم آوار هم باشد

به زخمم جوش خورده این لباسِ سوخته طوری
که راحت در نمی آید دگر، نمدار هم باشد

بدون بوسه بر زخمِ لبت پر وا نخواهم کرد
شده با قیمت جان کندنم این کار هم باشد

به غیر از عمه ام زینب که از دردم خبر دارد
کسی غسلم نخواهد داد اگر ناچار هم باشد

دم آخر به دستان پُر از درد و ورم کرده
بگیرم در بغل رأس تو را، دشوار هم باشد

محمد جواد شیرازی

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۹ تیر ۰۴ ، ۰۷:۱۸
عبدالرقیه

وزن شعر: (أعوذُ بِاللهِ مِنَ الکربَلا)

خواهر غم دیده ی من زینبا
سوخته قلب من ازین نام ها
غاضریه، وادی طَف، نینوا
عَقْر چه نامی است، پر از ابتلا
أعوذُ بِاللهِ مِنَ الکربَلا

ناقه، به گل ماند و زمینگیر شد
غم به دلم ریخت و تکثیر شد
اشکِ دو چشمم که سرازیر شد
خیره به گودال شدم بی هوا
أعوذُ بِاللهِ مِنَ الکربَلا

وای اگر قوّت قلب حرم
شبه پیمبرم، علی اکبرم
پا بکشد روی زمین در برم
جمع شود جسم علی در عبا
أعوذُ بِاللهِ مِنَ الکربَلا

دل‌نگران، نزد بنی هاشمم
بر غم عظمای حرم، عالِمم
بند به بند بدن قاسمم
با سم مرکب بشود آشنا
أعوذُ بِاللهِ مِنَ الکربَلا

هست دوا به هر غمم ابالفضل
باب عطا و کرمم ابالفضل
پشت و پناه حرمم ابالفضل
وای به حالم پس از آن دلربا
أعوذُ بِاللهِ مِنَ الکربَلا

شرم، خبر از دل حیران دهد
داغ پسر، سینه ی سوزان دهد
اصغر من در بغلم جان دهد
تیر سپر می کند او را فدا
أعوذُ بِاللهِ مِنَ الکربَلا

زینب من، همدم و هم صحبتم
خواهر نورانی و خوش صولتم
نیمه ی جانم، نفس راحتم
آمده وادی جدایی ما
أعوذُ بِاللهِ مِنَ الکربَلا

ماند به مقتل بدنم، صبر کن
رفت اگر رختِ تنم، صبر کن
لحظه ی پر پر زدنم صبر کن
جدا شود سر از تنم از قفا
أعوذُ بِاللهِ مِنَ الکربَلا

آن که نشسته با طمع در کمین
می بَرد انگشت مرا با نگین
بعد سه روز و شب تنم از زمین
جمع شود میان یک بوریا
أعوذُ بِاللهِ مِنَ الکربَلا

محمد جواد شیرازی

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۷ تیر ۰۴ ، ۲۳:۱۰
عبدالرقیه

کوفه با خدعه اش جوابم کرد
دست‌بسته چو بوترابم کرد
بی وفایی چه بد عذابم کرد
نزد یار از خجالت آبم کرد

سرم از شرم، رو به پایین شد
آن همه نامه، آخرش این شد

حیف ازآن دستِ دستگیر حسین
حیف از رحمت کثیر حسین
همه دورند از مسیر حسین
هیچ کس نیست با سفیر حسین

لقمه های حرام خوردنشان
کرده مایل به سوی دشمنشان

عید قربان، خودم به قربانش
به فدای لبان عطشانش
کودکانم فدای طفلانش
کوفه خوش داشت حق مهمانش

وقت لبیک، بر لبی بله نیست
جای مهمان، کنار مزبله نیست

این چه حرفی است، سخت در عجبم
داده این شهر، خارجی لقبم
از زمانی که سنگ خورده لبم
نگرانِ عقیلةُ العربم

تا شوم تشنه بین کوفه شهید
از لبم خون به ظرف آب چکید

مسلم و دردسر، فدای حسین
شده ام در به در، فدای حسین
نیزه خوردم اگر، فدای حسین
این دوتا چشم تر فدای حسین

چشم خیسم نشان احساس است
گریه ام بر حسین و عباس است

روی دارالعماره ام، یادش
چه کسی می رسد به فریادش؟
نگرانم برای اولادش
چه کنم با رباب و نوزادش؟

نذر اصغر جدا شود سر من
هست نذر رقیه، دختر من

فکرهای مهیب و بیگانه
کرده قلب مرا عزاخانه
زینب و کاخ ابن مرجانه...
وای، بازار، وای، ویرانه

زینب از غصه، خون‌جگر گردد
کاش می شد حسین برگردد

روی نیزه سرم چو قرآن رفت
سینه ام زیر پای طفلان رفت
پیکرم پشت اسب، غلتان رفت
تا کجاهای کوفه، مهمان رفت

حیرت آور شدم، اشاره شدم
چون معلق روی قناره شدم

واحسینا و داغ دلشکنش
می شود تشنه، دور از وطنش
چه بلاها شود نصیب تنش
نیزه ای قطع می کند سخنش

کفنش می شود حصیری، وای
خواهرش می رود اسیری، وای

محمدجواد شیرازی

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۶ تیر ۰۴ ، ۲۳:۴۷
عبدالرقیه

خدا کرده مشخّص بر همه باب نجاتش را
تجلّی داده در ذات علی کلّ صفاتش را
کسی که از صراط روز محشر رد شود فردا
یقینا کرده امضا مرتضی برگ براتش را

 

به هنگام کراماتش بشر حیران، ملک مات است
به لب نام علی بردم دلم گرم مناجات است
اگر با مرتضی باشی یقینا با خدا هستی
که فرموده پیمبر حبّ حیدر از عبادات است

 

برای درک فضلش عابدی که کرده کوتاهی
ندارم شک تمام عمر رفته سمت گمراهی
رسول الله فرموده عبادت می کند هرکس
که در عالم نظر بر چهره ی حیدر کند گاهی

 

امیرالمؤمنین نور خداوند جلی باشد
ندارد بویی از ایمان کسی که بی ولی باشد
بگو ذکر علی بن ابی طالب به هر مجلس
که زینت بخش هر مجلس نوای یا علی باشد

 

کسی را که فلک را با سر انگشت چرخانده
خدا خوانم؟ بشر گویم؟ شدم مبهوت و درمانده
چه گویم من که حتی دشمنش هم اینچنین گفته:
کسی جز مرتضی موی سر ما را نرویانده

 

خدا بخشیده بر حیدر جلال و جلوه ای بارز
که مانده از بیان عمق آن تیغ زبان عاجز
یکی یک دانه و یکتای خالق کیست جز حیدر
کسی غیر از علی مولود کعبه می شود؟ هرگز

 

بحمدلله و المنه منم خاک در قنبر
به دل دارم ولای مرتضی را همچنان گوهر
کسی را بعد پیغمبر، بخوانم مقتدای خود
که امر ازدواجش را خدا داده به پیغمبر

 

در آغوش نبی شد تربیت از کودکی، حیدر 
علی بوده است داماد و وصیّ و جان پیغمبر
برای حضرت صدّیقه در بین تمام خلق
نباشد همسر و کفوی به غیر از فاتح خیبر


کسی که با علی باشد یقینا با خدا باشد
اگر از شوق وصل او بمیرم من، به جا باشد
حسن یک گوشه از فضل امیرالمومنین بوده
نمای دیگر از فضلش شهید کربلا باشد


ندارد جانشینی جز علی، طاها بدون شک
فقط او بوده کفو حضرت زهرا بدون شک
به جز پیغمبری هر منصبی که بهر هارون بود
خدا آن را به حیدر داده در دنیا بدون شک

شیخ مهدی علی قاسمی

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۲ خرداد ۰۴ ، ۲۳:۲۶
عبدالرقیه

علی باشد وصیّ و نفس پیغمبر به تنهایی
به دستش کنده در از قلعه ی خیبر به تنهایی
ندارد هیچ راهی سمت مسجد خانه ی اصحاب
به مسجد راه دارد خانه ی حیدر به تنهایی

 

حدیثی خاطرم آمد رسول الله فرموده
کسی که منکر فضل امیرالمؤمنین بوده
اگر کل عبادات خلایق را به جا آرد
نمی گردد قیامت از عذاب دوزخ آسوده

 

عبادت، جز محبّت بر علی و اهل بیتش چیست؟
به جز حیدر کسی اولی به جان های خلایق نیست
زمانی که ستاره بر سر بامش فرود آمد
برای خلق روشن شد که سلطان دو عالم کیست

 

علی از سینه ی غمدیده ی ما می برد غم را
کریم است و سر خوانش همه دیدند حاتم را
اشاره می کند خورشید بر می گردد از مغرب
اداره می کند با یک اشاره کلّ عالم را

 

دهد روزی ما را همچنان حیدر باذن الله
خلافت کرده بر کون و مکان حیدر باذن الله
سخن گفته اگر با مردگان جای تعجب نیست
تکلم می کند با هر زبان حیدر به اذن الله

 

نهادند انبیا وقتی سر خود را به ایوانت
چه ارزش جان من دارد که گردانم به قربانت؟
ندا از زیر عرش آید برای دوستان تو :
«که ای عبد خدا ! بخشیده شد کل گناهانت»

 

گرفتارش شدند اهل زمین و آسمان با هم
کنند اقرار بر فضلش دل و دست و زبان با هم
هزاران یل اگر باهم به جنگ مرتضی آیند
علی با دست چپ سر می زند از ناکسان باهم


درون سینه ی ما مهر مولا درّ و گوهر شد
منافق نیست هرکس که دلش دربند حیدر شد
برائت از جهنّم را خدا داده به هرکس که
تمام روزگارش با ولای مرتضی سر شد

 

خدا را میپرستم چون خدای مرتضی باشد
تمام خلق در زیر لوای مرتضی باشد
به دست راست می گیرد قیامت نامه ی خود را
حسابش راحت است آن که گدای مرتضی باشد


در این دنیا کسانی که ز عشق یار مدهوشند
به قدر ارزنی با منکرین او نمی جوشند
محبّین امیرالمومنین وقتی که میمیرند
زدستان علی از حوض کوثر آب می نوشند

شیخ مهدی علی قاسمی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۲ خرداد ۰۴ ، ۲۳:۲۲
عبدالرقیه

علی دست توانمند خدا در آستین باشد
که با حکمت در این دنیا ولای او قرین باشد
خدا ابواب رحمت را به رویش بازگرداند
کسی که در دلش مهر امیرالمؤمنین باشد

 

برایم غیر کویش هیچ جا مقصد نخواهد شد
کسی جز او وصی حضرت احمد نخواهد شد
محب مرتضی جز با کمک از حبّ مولایش
یقینا از صراط روز محشر رد نخواهد شد

 

محبّ حیدر کرّار اگر جرم و خطا دارد
ولی امّید بر لطف و عطای مرتضی دارد
گدای خانه اش بر پادشاهان برتری دارد
چرا که بر سرش تاج کرامت از خدا دارد

 

علی از روز اول بر خلایق برتری دارد
گدایش بر تمام پادشاهان سروری دارد
همان شانی که پیغمبر به نزد کبریا دارد
امیرالمومنین آن را به جز پیغمبری دارد

 

به هرکس دل سپردن جز علی بدنامی است و ننگ
در این دنیا نزن بر ریسمانی جز ولایش چنگ
نگین خاتم شیعه عقیق سرخ می باشد
چرا که بر ولای مرتضی اقرار کرد این سنگ

 

تمسّک می کنم با مهر او بر عروة الوثقی
فضائل جمع گردیده به نزد مرتضی یکجا
به نقل دشمنش تنها علی خَیرُالبَشَر باشد
که فضلش را به جز کافر نکرد انکار در دنیا

 

شفیع المذنبین در روز محشر کیست جز حیدر؟
یگانه صاحب و ساقی کوثر کیست جز حیدر؟
بگو بر هرکه دنبال فلانی و فلانی رفت:
احبّ الخلق در نزد پیمبر کیست جز حیدر؟

 

کسی که از علی دارد به دل بغض درونی را
در این دنیا یقینا می چشد طعم زبونی را
کسی که بر لبش بوده «اقیلونی» نمی باشد
غبار نعل آن که داده آوای «سلونی» را

 

امیرالمومنین باشد پناه خلق سرتاسر
علی از دوستانش دستگیری می کند محشر
چه باید گفت وقتی دشمنش بر حق پناه آورد
ز هر مشکل که در حلّش نباشد لحظه ای حیدر

 

کسی که فضل حیدر را به لب انکار می کرده
یقینا داشته بر کفر خود اصرار می کرده
در این دنیای ظلمانی بدون پرتو نورش
عمر هم بر هلاکت بارها اقرار می کرده

 

علی هم جان احمد باشد و هم جانشین او
پیمبر، خاتم است و مرتضی باشد نگین او
بگو که بهترین خلق خدا بعد از پیمبر کیست؟
به جز حیدر که باشد در دو عالم همنشین او

شیخ مهدی علی قاسمی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۲ خرداد ۰۴ ، ۲۳:۲۰
عبدالرقیه

سامرا قلعه ی مستحکم ایمانی ماست
مرقدش قبله گه و کعبه ی نورانی ماست
مأمنی امن به هنگامه ی حیرانی ماست
بیت پر نور ولا، مقصد عرفانی ماست

سائلی کردنِ ما ارثیه ای اجدادی است
رزق شب های غدیریه ی ما با هادی است

روی لب های ملائک، دم هو دیدنی است
جلوه ی رحمت خالق شده رو، دیدنی است
در نگاه پدرش، پیچش مو دیدنی است
ماه ذی الحجه به ماه رخ او دیدنی است

شود از هر دل محزون غم و غصه بیرون
عیدی ماست به دستان سمانه خاتون

جز به هادی به کسی روی نمی اندازیم
به گداییِ درش تا به ابد می نازیم
پای عشقش همه ی هستی خود می بازیم
باده نوش از قدح جامعه از آغازیم

جامعه، خیر کثیرِ نفس کاری اوست
سیرِ توحیدی ما، حاصلِ معماری اوست

او نفس زد که گرفتار غدیریه شویم
مست از باده ی سرشار غدیریه شویم
همه ارشاد به انوار غدیریه شویم
خواست مأنوس بر اسرار غدیریه شویم

انحرافات زمان را به دمش رسوا کرد
همه را عبد خدای علی و زهرا کرد

غیرممکن به عنایات نگاهش شدنی است
رحمت واسعه اش ارث رسول مدنی است
مهربان تر به محبین، ز پدرهای تنی است
حاصل تربیتش عبدالعظیم حسنی است

سایه ی بیرق او بر سر هر بیرقی است
عزت مکتب ما کیست؟ علیَّ النَّقی است

داده دستان مرا از کرمش، دست حسین
شده ام تا به ابد با قدحش، مست حسین
نفسش کرده مرا واله و پابست حسین
از عطایش ضربانم شده پیوسته حسین

به منِ تشنه پیاله بدهد می چسبد
کربلایی که حواله بدهد می چسبد

لطف هادی است که ما مَحرم ماتم هستیم
نوکران نوه ی حضرت خاتم هستیم
تا ابد در کنف سایه ی پرچم هستیم
چند ماه است که بیتاب محرم هستیم

شب سوم دل ما کاش مکسر باشد
روزی گریه ی ما چند برابر باشد

محمد جواد شیرازی

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۱ خرداد ۰۴ ، ۱۵:۵۹
عبدالرقیه

ماند گل، در حصارِ خار و خسی
خانه شد در برش چنان قفسی
آب را زد صدا به هر نفسی
به نوایش محل نداد کسی

ناله اش را چرا جوابی نیست؟!
سهم این تشنه، مشتِ آبی نیست؟!

بس که شد خونجگر، امام جواد
با دلی شعله ور، امام جواد
شد چنان محتضر، امام جواد
سخت شد کار بر امام جواد

جگرش را ز بس که زهر آزرد
تشنگی رنگ چهره اش را بُرد

بود اشکش به غربت زهرا
ناله زد بر مصیبت زهرا
وای از هتک حرمت زهرا
قاتلش شد جراحت زهرا

یاد مادر، به غم اسیرش کرد
هجمه ی غصه، زود پیرش کرد

چه غمی دید آخرِ کارش
صوت رقاصه داد آزارش
خون جگر شد به حالِ تبدارش
بست با بغض، دیده ی تارش

کاش یک شیعه در برش می ماند
چند آیه به محضرش می خواند

در مصیبات، شانه ای که نداشت
همدم و پشتوانه ای که نداشت
امنیت بین خانه ای که نداشت
رأفت خواهرانه ای که نداشت

دم آخر که سخت تنها بود
عمه معصومه کاش آن جا بود

چه بلایی سر امام آمد
تا تنش روی پشت بام آمد
بدنش گر به احترام آمد...
بوی یاس از چه بر مشام آمد؟!

سرخی لاله، بر رخ باغ است
خون تازه، گواهِ این داغ است

نیست نزد امام، جنجالی
نیست بر روی بام، گودالی
خوب شد وقت ناخوش احوالی...
نشده پیکرش لگدمالی

اسب بر روی سینه اش ندوید
بدنش آفتابِ داغ ندید

محمدجواد شیرازی

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۷ خرداد ۰۴ ، ۰۸:۱۰
عبدالرقیه

چه خوش است معصیت را دهم آنچنان طلاقی
که نسیم رحمتت با گذرم کند تلاقی

پر از آه و شرمسارم که نداشت نامه ی من
به قیاس با مطیعانِ سرایت انطباقی

سر غفلت از معاد و سر خدعه های نفسم
شده ام اسیر و حیران، به میان باتلاقی

همه بوده از عطایت، شده ام مقیم این در
نه که خود رسیده باشم، نه که بوده اتفاقی

سر کوی تو می ارزد به بهای کل عالم
چه ظریف گفته در شعرِ خود اینچنین عراقی:

"همه شب نهاده‌ام سر، چو سگان، بر آستانت"
به امید یک نگاهی، نه به شوق ارتزاقی

دل خویش را سپردم ز ازل به نورِ اعظم
همه زائلند جز او، علی است حی و باقی

دو جهان، مرا کفایت کند اینچنین تفضل
قدحی شرابِ انگورِ نجف ز دست ساقی

به حسین و کربلایش برسان سلام ما را
که برای وصل دلبر، به دل است اشتیاقی

چه خوش است مرقدش را سحری طواف کردن
چه خوش است شب نشینی به میانه ی رواقی

سرِ ذبح او خبیثان، همگی وفاق کردند
اثر حرام خوردن، شده اینچنین وفاقی

به عصا و تیغ و خنجر، به عمود و سنگ و نیزه
به تنش زدند ضربه، به ستم به هر سیاقی

چه گذشت بر حسین و بدنش که جای سالم ...
به کفاف بوسه ای هم به تنش نماند باقی

محمد جواد شیرازی

۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۶ فروردين ۰۴ ، ۲۳:۰۶
عبدالرقیه

دریاب سه ساله دخترت را
بگذار به دامنم سرت را

باید که تلافی اش نمایم
آن بوسه ی روز آخرت را

قبل از منِ تشنه، چوب دستی
بوسیده لبان پرپرت را

با روسریِ سوخته بستم
با گریه سرِ مکسّرت را

دیدم سر شاخه تاب دادند
خورشیدِ سر منورت را

نفرین به کسی که نامنظم
از پشت، بریده حنجرت را

گفتند شبانه جمع کردند
در بین حصیر پیکرت را

خونابه ی داغ اهل بیتت ...
پر کرده دو دیده ی ترت را

با ضربه ی بی هوا شکستند
آیینه ی در برابرت را

افتادنِ از فراز محمل
له کرده پر کبوترت را

هر کس که رسید با غضب زد
این دختر رنجورترت را

تا اینکه مرا به تو رساند
خواندم به خرابه مادرت را

وقت سفر رقیه ات شد
دریاب سه ساله دخترت را

محمد جواد شیرازی

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۴ فروردين ۰۴ ، ۱۸:۲۲
عبدالرقیه

بازهم مرحمت یار نصیبم شده است
لطف بی منت غفار نصیبم شده است

بس که غافل شدم و دیر سویش آمده ام
محضرش چهره ی غم بار نصیبم شده است

شرمسارم که به دنبال رها کردنِ نفس...
دل آلوده و بیمار نصیبم شده است

یخِ عمرم، سرِ دنیاطلبی آب شد و ...
حسرتش عاقبتِ کار نصیبم شده است

گرچه از جانب من شر به سویش بالا رفت
خیر از جانب دلدار نصیبم شده است

با وجود دل آلوده و این روی سیاه
باز آقاییِ ستار نصیبم شده است

کاش الساعه ببینم سحری وقت اذان
نجفِ حیدر کرار نصیبم شده است

بوی انگور ضریح حرمش مستم کرد
طوفِ آن میکده هربار نصیبم شده است

شب به شب یاد حسین و جگر سوخته اش
رزق اشکی سرِ افطار نصیبم شده است

لطف زهراست نشسته به لبم ذکر حسین
بهترین ذکر در اذکار نصیبم شده است

صاحب رزق، رقیه است، مقدر کرده
روزیِ گریه ی بسیار نصیبم شده است

درِ گوشی به پدر گفت: شنیدی بابا
شرم از طعنه ی اشرار نصیبم شده است

حمدُلله که با چشم ورم کرده و تار
آخرین فرصت دیدار نصیبم شده است

در سه ساله شدنم پیر و زمینگیر شدم
بس که رنج و غم و آزار نصیبم شده است

محمد جواد شیرازی

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۸ اسفند ۰۳ ، ۲۲:۰۵
عبدالرقیه

گرچه از وضع اسفبار خودم می نالم
بر خدایی که مرا پس نزده، می بالم

من نه آنم که دمی لایق بزمش باشم
کرمش را بنگر، آمده استقبالم

شمعِ عمرم همه اش سوخت سر حرص و طمع
چه بلاها سرم آورده همین امیالم

قفل، از سلسله ی غفلت من باز نشد
نفسِ اماره ز بس کرد مرا اغفالم

معصیت کرد مشوش دل آرامم را
بی سبب نیست که هنگام دعا بی حالم؟!

توشه ای از عمل خیر ندارم به کفم
وای از روز تهیدستی و استیصالم

جابِر العَظم، الهی که جوابم نکند
که زمین خورده ام و سخت شکسته بالم

عادت سرور من بنده رها کردن نیست
شاهمردِ نجف آمد به مدد دنبالم

می شناسند به آقای خودش نوکر را
علوی هستم و صد شکر که خوش اقبالم

روزی ام باز اگر دیدن صحنش بشود
چهره بر خاک در بارگهش می مالم

جگرم سوخته یاد حرم ثارالله
تا نبینم حرمش را به همین منوالم

برترین توشه ی ما هست بکاء به حسین
گریه بر تشنگی شاه غریب عالم

ناله زد با جگر سوخته و دیده ی تار
بوی زهراست که پیچیده ته گودالم

جلوی مادر من پیرهنم رفت بس است
بی حیا شرم کن و چنگ نزن بر شالم

نه عبایی به تنم مانده، نه عمامه به سر
کاش اینگونه نبینند مرا اطفالم

محمد جواد شیرازی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ اسفند ۰۳ ، ۱۱:۰۵
عبدالرقیه

بی کسان را پناه خواهد داد
همه را گفته راه خواهد داد 

در سرایش هر آنچه را خواهیم
بهترش را اله خواهد داد 

چه کنم که خجالتم نزدش
کوله باری گناه خواهد داد 

مانده ام از چه رو محلی باز
به منِ روسیاه خواهد داد 

وای ازآن دم که مرگ، پایان بر
روزگاری تباه خواهد داد 

نیستم ناامید و خیر من است ...
هر چه آن خیرخواه خواهد داد 

مطئنم کسی نجاتم از
غفلت و اشتباه خواهد داد 

مادرانه ز رحمتش زهرا
به دلم سرپناه خواهد داد 

پادشاه دلم یکی است، علی است
ضربانم گواه خواهد داد 

روزی بندگان کویش را
آخر سال، شاه خواهد داد 

به دل تیره ام، امیر نجف
جلوه با یک نگاه خواهد داد 

شخصِ زهرا به زائران حسین
عزت و جایگاه خواهد داد 

سحری عاقبت مرا اذنِ
طوف آن بارگاه خواهد داد 

خواهرش بین روضه های حسین
روزی اشک و آه خواهد داد 

وای ازآن لحظه ای که بر نیزه
تکیه، آن بی سپاه خواهد داد 

خبر ذبح شاه را به حرم
شیهه‌ی ذوالجناح خواهد داد 

چه عذابی به سیدالشهدا
شمر در قتلگاه خواهد داد

محمد جواد شیرازی

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۶ اسفند ۰۳ ، ۱۶:۱۹
عبدالرقیه

ثواب شعر هدیه بر روح والای شهید سیدحسن نصرالله رضوان الله تعالی علیه

صدایت می زنم با نام زیبای علی یارب
که من را هم بخوانی از أحِبای علی یارب

کمک کن تا شوم آماده ی مهمانی و بزمت
مهیا کن مرا هم بر بفرمای علی یارب

ازین زندان که محبوس است در بندش دعاهایم
رهایم کن به حق صوت گیرای علی یارب

بر این آلوده دامانی که از نفسش رکب خورده
عطا کن قطره ای از بحر تقوای علی یارب

حسابی شرمسار و روسیاهم، زیر و رویم کن
به حق نورِ ربانیِ سیمای علی یارب

بر این سینه که دور افتاده از بحر مناجاتت
بده یک جرعه از جام گوارای علی یارب

بیا سی شب سر افطار ما را مرتضایی کن
تعارف کن به ما از نخل خرمای علی یارب

خوشا بر قسمت سیدحسن، روزی ما هم کن
چو نصرالله جان دادن به امضای علی یارب

شب قدری مقدر کن که سرتاسر علی باشد
قسم بر گریه ی شب های احیای علی یارب

نه... الله اش نمی خوانم، ولی اصلا نمی دانم
قیامت می نشینم به تماشای علی  یا  رب

ز تاج و تخت فردوست برایم برتری دارد
نشستن زیر ایوانِ مُطلای علی یارب

دلم بی تاب دربار حسینش شد، فراهم کن
برات کربلایم را به اعطای علی یارب

گرفته کشتی شعرم به یاد روضه ای پهلو
به یاد روضه ی پهلوی زهرای علی یارب

نمی دانم در آن غوغای وانفسا چه پیش آمد
چه شد زهرا صدا زد فضه را جای علی یارب

محمدجواد شیرازی

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۴ اسفند ۰۳ ، ۲۲:۴۰
عبدالرقیه

همین که بر دو دست شیر حق، طناب بسته شد
به تازیانه، بازوی حبیبه اش شکسته شد

چنان زدند بی هوا لگد به بار شیشه اش
نوشته اند بعد از آن نماز او نشسته شد

همین که بر زمین بدون اختیار خود نشست
تمام بند بند آسمان ز هم گسسته شد

جوان خانه ی علی، دعا برای مرگ کرد
ز بس که از عذاب پهلوی شکسته، خسته شد

چکید قطره های خون مرتباً به بستر و
شبیه لاله های لاله زار، دسته دسته شد

وصیتش به زینب و سؤال بی جواب او
چرا کفن کم آمده؟ چه زود بقچه بسته شد

پس از حسین که تنش کفن نشد به کربلا
کفن برای نوکر حسین، ناخجسته شد

محمد جواد شیرازی

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۶ اسفند ۰۳ ، ۰۵:۰۶
عبدالرقیه

ای نفسِ سرکش فارغ از شکل و ادا باش
برگرد و در این آستان، بی ادعا باش

دیدی ضرر کردی ازین خانه که رفتی
حالا که برگشتی به این در مبتلا باش

فرمود پیر ما که عالم محضر اوست
در محضر حق، عاری از جرم و خطا باش

مانند موسی بین نیلِ مشکلاتت
تنهای تنها هم که بودی با خدا باش

بیش و کم این چند روزه دائمی نیست
هر قدر از دنیا نصیبت شد رضا باش

هرگز به پیش دیگران گردن مکن کج
دنیا و عقبی سائل آل عبا باش

یا لَیتَنی کُنتُ تُرابا یعنی ای نفس
تا می توانی خاک کوی مرتضی باش

از فتنه های سخت، خواهانِ امانی
در سایه سارِ رحمت ایوان طلا باش

خواهی که در آتش نسوزی روز محشر
تا عمر داری زائر کرب و بلا باش

هر وقت ابر گریه در چشمت عیان شد
گریانِ مظلومِ ذبیحاً بِالقَفا باش

بالای مقتل خیره مانده چشم زهرا
بر دست شمر و ضربه های بی محاباش

شب های جمعه تا نوای مادر آمد
دلخون بر آن جسم به زیر دست و پا باش

حتی دم جان دادنت، ساعات آخر
یاد حسین و یاد کهنه بوریا باش

محمد جواد شیرازی

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۴ دی ۰۳ ، ۰۸:۴۸
عبدالرقیه

دانلود صوت شعر با نوای حاج آقا منصور ارضی فاطمیه ۱۴۰۳

زهراست آن که عرش خدا بوده محفلش
تعظیم کرده اند ائمه مقابلش

روح الامین در اوج تعالی و قرب خود
شد مفتخر به خادمیِ بین منزلش

جز او کدام زن، شب عقدش عطا نمود
پیراهن عروسی خود را به سائلش

او را خدا به مصحف خود مدح کرده است
این شعرهای ما که ندارند قابلش

بوسه به دست اُم ابیها زدن شده
بالاترین مقام نبی در فضائلش

مشمول رحمت است کنار پل صراط
هر کس دعای حضرت زهراست شاملش

وقت هجوم، حرمت او حفظ شد؟ نشد
تا روز حشر لعنت شیعه به قاتلش

افتاد درب سوخته روی گل علی
تا که شود به لحظه ی پیکار، حائلش

جا خورد فضه تا که به زهرا نظاره کرد
تغییر کرده بود ز بس که شمایلش

باری شبیه شیشه، زمان شکستنش
تحمیل می کند چه غمی را به حاملش

محمد جواد شیرازی

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۴ آبان ۰۳ ، ۰۵:۳۰
عبدالرقیه

دانلود صوت شعر با نوای حاج آقا منصور ارضی، فاطمیه ۱۴۰۳

زهرا مگیر از حرمم آفتاب را
بر چهره ات مبند عزیزم نقاب را

شرمنده ام که پای غریبیِ مرتضی
کردی تحمل این همه رنج و عذاب را

در روزهای صبر علی، با خطابه ات
دادی جواب دشمن حاضر جواب را

دیدی فراریان اُحد با چه کینه ای
بستند دور گردن و دستم طناب را

لعنت بر آن که با لگدی فتح باب کرد
با که بگویم آخرِ این فتح باب را

در خانه ام زدند زنم را مقابلم
زهرا حلال کن، منِ خانه خراب را

سوزاند آن که غنچه ی نشکفته ی مرا
خواهد چشید آتش یوم الحساب را

زینب کنار بسترت از حال رفته است
از بس که خوانده سوره ی اُم الکتاب را

فهمیدم از نفس زدنت، درد پهلویت...
از پلک تار و بی رمقت برده خواب را

ریحانه ی مجلله و سرو قامتم
بیچاره کرده قد خمت، بوتراب را

حالا دگر سفارش تابوت می دهی؟!
بغضم شکسته، فاطمه کم کن شتاب را

هر شب حسین تشنه لب از خواب می پرد
بگذار بازهم به برش ظرف آب را

محمد جواد شیرازی

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۹ آبان ۰۳ ، ۲۳:۲۱
عبدالرقیه

مِن أینَ لِیَ الخیر به غیر از حرمت
مِن أینَ لِیَ النَّجاة جز کهف غمت

آن گونه که شیرینی عمرم شده ای
باید بشمارم همه دم مغتنمت

در سینه ی من که زنده از ماتم توست
مانند غمت، نیست غمی با عظمت

ای سوره ی فجر، علت بسط جهان
زنده شده عالم از دمِ صبح دمت

آن عشق مقدسی که در بزم شهود
لطف علوی زده برایم رقمت

دیدی که کسی مرا خریدار نبود
گفتی که بیا روضه، خودم می خرمت

برکت بده با یک نظرت بر قدمم
تا اینکه شوم نوکر ثابت قدمت

با گریه، تمنای شهادت دارم
انداخته بر طمع، مرا هم کرمت

وا شد گره های کور از زندگی ام
دادم به رقیه هر زمانی قسمت

تا میر و علمدار غمت عباس است
بالاست همیشه تا قیامت علمت

یک عمر ازین روضه بهم ریخته ام
در قتلگهت ریخته قاتل بهمت

آن گونه تنت پخش به صحرا شده که
مانده چه کند عقیله با جسم کمت

اصلا به چه رویی جلوی مادر تو
بردند لباس از بدن محترمت

محمد جواد شیرازی

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۳ شهریور ۰۳ ، ۱۸:۱۷
عبدالرقیه

بدتر از شام، غمی بین مصیبات نبود
بین این شهر، کسی اهل مراعات نبود

جگرم سوخته، بعد از سه شب و روز، حسین
حق ما دیدنِ دروازه ی ساعات نبود

مردها مست و زنان جامه ی نو پوشیدند
شام که جای گذر کردنِ سادات نبود

تا شنیدیم، فقط فحش و اهانت بوده
بر لب هیچ کسی ذکرِ تحیات نبود

نیزه ها را وسط قافله می آوردند
در مسیری که بجز لشگر الواط نبود

در برِ ناقه ام ای کاش علی اکبر بود
سایه ی بر سر این قافله، هیهات نبود

بین اطفال هراسان، سر بازار شلوغ
سهم زینب به خدا غیر مکافات نبود

با که گویم که رساندند مرا بزم شراب
بدتر از این غمِ جانسوز، مجازات نبود

باده را روی لبت ریخت و شد آب وضو
بی خیالت ولی آن دشمن بد ذات نبود

بی سبب نیست جراحات لبت بدتر شد
چوب دستی که مداوای جراحات نبود

چند موضع ز دهانت شده پرخون و غمی...
بدتر از این به دل اهل مناجات نبود

بست احرام رقیه که به وصلت برسد
گرچه این وادیِ ویران شده میقات نبود

محمد جواد شیرازی

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۶ مرداد ۰۳ ، ۱۵:۰۴
عبدالرقیه

میان خنده ی دشمن گرفتارم به دشواری
کنار علقمه جان می دهی یارم به دشواری
مرا انداخته داغت علمدارم به دشواری
چگونه از نگاهت تیر بردارم به دشواری

میان آسمانم ماه بودی، مُنشقت کردند
به ضرب گرز سنگینی به حیدر ملحقت کردند

خمیده آمد سویت، تنت را مختصر دیدم
نشستم بر تن آشفته ات چون ابر باریدم
چنان مصحف دو دستت را به اشک دیده بوسیدم
چرا شرمنده ای؟! از آب که چیزی نپرسیدم

به پای عهد خود آخر گذشتی از سر و جانت
خودم دیدم که مانده روی مشکت جای دندانت

دو بالت شد جدا از پیکرت با ضربه ی شمشیر
کمانداران رها کردند از چله هزاران تیر
اگرچه پیکرت شد از هجوم تیرها تسخیر
به چوب پرچمت تیری نخورده ماه عالمگیر

سه شعبه، دیده ات را زیر و رو کرده ابوفاضل
سکینه دیدنت را آرزو کرده ابوفاضل

نمانده خیلی از آن قد و بالای دل آرایت
نمانده چیزی از آن چشم های ناز و زیبایت
تو که تا علقمه رفتی چرا خشک است لب هایت؟!
یل ام البنین، زهرا شود دیگر پذیرایت

پس از غم های طولانی بیا یک خواب راحت کن
سرت را روی دامانش گذار و استراحت کن

برای ماندن و برگشتنت انگار راهی نیست
میان خیمه، غیر از چند تا کودک، سپاهی نیست
برای زینبم بعد از کفیلش تکیه گاهی نیست
عمود خیمه ات را می کشم، یعنی پناهی نیست

ببین عباس این زن ها ز بس که آبرومندند
گره روی گره بر روسریِ خویش می بندند

نصیبت علقمه بود و نصیبم می شود گودال
چه گودالی که خواهد شد ز سنگ و نیزه مالامال
امان از هتک حرمت ها، امان از غارت و جنجال
شود در پیش چشم اهل خیمه پیکرم پامال

دو چشم نافذت را بستی و خون شد دلم عباس
قد رعنای کوچک گشته ات شد قاتلم عباس

محمد جواد شیرازی

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۳ مرداد ۰۳ ، ۲۲:۰۴
عبدالرقیه

بعد از غمی که بین گلو استخوان شده
هر صحنه ای برای دلم روضه خوان شده

در دست های خادمه ی خانه، بازهم
یک ظرف آب دیدم و اشکم روان شده

با دیدن حصیرِ کف حجره، زانویم...
بین نمازِ نیمه شبم ناتوان شده

دیدم گرسنه مانده کمی شیرخواره ای
قلبم پر از شراره چون آتش فشان شده

دیدارِ صنف و حجره ی غصاب های شهر
خیلی غم بزرگ و بلایی گران شده

سخت است دیدن گلویِ خونی پدر
آن گونه که به لحظه ی دفنش بیان شده

گفتند روی نی پدرت سنگ می خورد
دیدند پای نی، پسرش نیمه جان شده

سخت است بین شام ببینی در ازدحام
از آن چه ترس داشته بودی، همان شده

دیدم که عمه ام که امان قبیله بود
افتاده زیر ضرب کتک، بی امان شده

جز من که دیده گوشه ی ویرانه، خواهرش
در سن و سال کودکی اش قدکمان شده؟!

گرمای زهر را به دل سوخته چه کار
بعد از چهل بهار که قلبم خزان شده

دیدند وقت غسلِ تنم، جای سلسله
در زیر جامه، بر پر و بالم عیان شده

محمد جواد شیرازی

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۹ مرداد ۰۳ ، ۲۱:۵۲
عبدالرقیه