سبوی معرفت

بریز در سبوی من کمی ز جام معرفت

سبوی معرفت

بریز در سبوی من کمی ز جام معرفت

خوش آمدید

استفاده از اشعار برای تمام ذاکرین و مجالس اهل بیت علیهم السلام مجاز می باشد.

طبقه بندی موضوعی

۱۰ مطلب با موضوع «ب/ تقسیم بر اساس تقویم قمری :: 1- محرم :: شب 6 محرم حضرت قاسم» ثبت شده است

دل شده مهمان أبناء الحسن
جان ما قربان أبناء الحسن

همچنان بابای خود پر برکت است
بخشش دستان أبناء الحسن

بر خدا نزدیک تر شد هر که شد
سائل احسان أبناء الحسن

نیست تنها در دل میدان حسین
دارد او گردان أبناء الحسن

بی زره در رزم رفتن بوده است
میوه ی ایمان أبناء الحسن

دست ها کوچک ولی دل ها بزرگ
لشگری حیران أبناء الحسن

بهر جنگیدن مهیا قاسم است
کار ازرق زاده ها با قاسم است


بعد اکبر از همه سبقت گرفت
با چه زحمت از عمو نوبت گرفت

تا بگیرد اذنِ میدان آنقدر
بوسه از دستان آن حضرت گرفت

مرتضی پشتش فقط جوشن نداشت
کیست او که بی زره رخصت گرفت

بست سربند پدر را بر سرش
تا که جسم تشنه اش قوت گرفت

آن قدر مولا برایش گریه کرد
کربلا رنگ غم و غربت گرفت

تیغ خود را چون حسن طوری کشید
ابن سعد از دیدنش لکنت گرفت

بود بین معرکه آن دلربا
بر لبش ذکر أنا ابن المجتبی


ساعتی طی شد، بلایش شد عظیم
خون روان بود از تن إبن الکریم

نجمه بین خیمه اش احساس کرد
می وزد عطر حسن بین نسیم

سنگ های تیز کاری کرد تا
بی رمق شد حال و روزش شد وخیم

آن که آمد موی قاسم را کشید
شد به شمشیر عمو دستش دو نیم

جام أحلی مِن عسل را سرکشید
زیر پا... از آن چگونه بگذریم؟!

نعل ها بی وقفه با هم رد شدند
از روی جسم نحیفش، مستقیم

امتحانی سخت را پس داد، وای
بر رخش رد هلال افتاد، وای


جسم قاسم بی رمق از جنگ بود
مادرش در خیمه ها دلتنگ بود

بی علی اکبر در این دنیا دگر
زندگی کردن برایش ننگ بود

خون چنان از زخم هایش می چکید
پیکرش چون لاله، خونین رنگ بود

در میان چهره ی إبن الحسن
هم نشان از پا و هم از چنگ بود

سینه ای که همچنان زهرا شکست
حاصل یک جنگ تنگاتنگ بود

هیچ جای سالمی در تن نداشت
نقل دامادی او از سنگ بود

بر روی دوش عمو او را ببین
می کشد انگار پایش بر زمین

محمد جواد شیرازی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲ مرداد ۰۲ ، ۰۷:۱۶
عبدالرقیه

ثواب شعر تقدیم به روح مطهر شهید مدافع حرم عبدالله اسکندری

 

آیه ی فضل عظیمم، غم عظمی شده ای
تازه داماد حرم بودی و تنها شده ای

مثل باباحسنت ذکر لبت فاطمه بود
بر زمین خوردی و چون اُم ابیها شده ای

جگر تشنه ات از سوز عطش گفت: حسن
با لب تشنه ی خود جلوه ی بابا شده ای

آسمان بدنت پر شده از شکل هلال
چه سرت آمده اینگونه معما شده ای؟!

دست و پا میزنی از دردِ دهانی که شکست
سوختم بس که تو مشغول تقلا شده ای

فأنا بن الحسنی که به رجز می خواندی
کرد اثبات در این سن کم آقا شده ای

تا که افتاد نقابت به سویت سنگ زدند
علت بغض من و زینب کبری شده

همه جا پر شده از رایحه ی عطر حسن
بس که آمیخته با تربت صحرا شده ای

جوشنی لحظه ی رفتن نشد اندازه ی تو
چه سرت آمده هم قامت سقا شده ای؟!

خوش ذوق حرمم، نور دلم، عمر عمو
طعم شیرین تری از شهد عسل ها شده ای

از همین خنده ی وقت سفرت فهمیدم
پدرت آمده و مست تولا شده ای

محمد جواد شیرازی

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۳ مرداد ۰۱ ، ۱۲:۰۰
عبدالرقیه

با تمنا و اشتیاق زیاد
روی پای عموی خود افتاد

گریه ها کرد و در خیال حسین
خاطرات حسن گذشت از یاد

روح روحانی اش برای عروج
از شب قبل، گشته بود آزاد

مرگ را خوش تر از عسل می دید
در رکاب حسین، فخرِ عباد

قسمش داد آن قدر به حسن
تا عمویش به او رضایت داد

سوی میدانِ جنگ شد عازم
سیزده ساله، حضرت قاسم

****

پرده ای زد به صورتش خورشید
بر تنش تکه ای کفن پوشید

حیدارانه چنان قدم می زد
کربلا زیر پاش می لرزید

فأنا ابنُ الحَسن رجز می خواند
بی زره، مثل شیر می غرید

همچو بابای خود به جنگ جمل
با هزاران دلیر می جنگید

نسخه ی ازرق و پسرهایش
همه را با اشاره ای پیچید

آن قدر کُشت از مفاخرشان
حسن آمد به یاد و خاطرشان

***

تا که شد خسته از حرارتِ جنگ
دشمنان حقیر، با نیرنگ...

دور تا دور، دوره اش کردند
می زدند از ستم به سویش سنگ

نیزه ای آمد و شبیه بتول
پهلویش را نمود خونین رنگ

تنگ شد حلقه ی محاصره اش
شد برای عموی خود دلتنگ

تا که با ناله گفت: وا عمّاه
نانجیبی به گیسویش زد چنگ

عمو از خیمه با شتاب آمد
با غضب دستِ قاتلش را زد

***

شد هیاهو به پا، چه غوغا شد
گرد و خاکی عجیب برپا شد

تازه داماد خیمه ی نجمه
زیر مرکب، تنش معما شد

سینه ی کوچکش ز بس پا خورد
باز شد، مثل طور سینا شد

سن و سالی نداشت، کودک بود
قامتش، هم طراز سقا شد

لفظ أحلی مِن العَسل، آخر
روی پای حسین معنا شد

پدرش مجتبی، صدایش کرد
در حرم، نجمه، مادرش غش کرد

محمد جواد شیرازی

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۴ شهریور ۹۹ ، ۲۱:۴۵
عبدالرقیه

دانلود صوت شعر با نوای حاج آقا منصور ارضی شب ۲۶ محرم ۹۸

دشمنانش همه درمانده و نیرنگ زدند
به تلافی جمل، ضربه هماهنگ زدند

دوره کردند، دویدند سویش با عجله
دسته ای که همه جا، پای ولا لنگ زدند

جای نُقل شب دامادی او، با دلِ پُر...
نوه ی فاطمه را از همه سو سنگ زدند

یوسف نجمه، نقابش به روی خاک افتاد
گرگ ها بر بدن زخمی او چنگ زدند

پهلویش بوی حسن داشت، بوی فاطمه داشت
نیزه بر پهلوی او قومِ نظر تنگ زدند

اسب ها جای حنا بر سر و بر صورت او
تاختند آن قدر از خون، به رخش رنگ زدند

نعل ها داغ که گشتند جگرسوز شدند
با صدای ترکِ سینه اش آهنگ زدند

جای یک جرعه فقط آب، هزاران ضربه...
بر دهانی که شده تشنه ی از جنگ زدند

نجمه ماند و دل خون... تا که پس از ساعاتی
شعله بر چادر آن مادرِ دلتنگ زدند

محمد جواد شیرازی

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۳ مهر ۹۸ ، ۲۳:۰۳
عبدالرقیه

دانلود صوت شعر با نوای حاج آقا منصور ارضی محرم ۹۸ شب ششم

سیزده ساله ی امامِ کریم

شده آماده بلای عظیم

 

رفت و افتاد روی پای حسین

بوسه می زد به دست های حسین

 

سوختند از غم و کباب شدند

هر دو از گریه خیسِ آب شدند

 

گریه در حالت عطش کردند

آن قدر گریه تا که غش کردند

 

گریه های عمو مکرر شد

تشنه ی دیدنِ برادر شد

 

زیر لب روضه ی حسن را خواند

قاسمش را به سینه اش چسباند

 

دست خطِ حسن به کار آمد

ناگهان بر دلش قرار آمد

 

جلوی خیمه، جان تازه گرفت

آخرش از عمو اجازه گرفت

 

اذن میدان گرفت و عازم شد

نوبت نعره های قاسم شد

 

حال باید خودی نشان می داد

دشت، را یک تنه تکان می داد

 

وقت برچیدنِ هبل شده بود

فأنا بن الحسن... جمل شده بود

 

همه گفتند آمده حیدر

پسر پورِ ارشدِ حیدر

 

هرکه افتاد سوی او گذرش

ازرق و هر چهار تا پسرش...

 

همه بر روی خاک افتادند

غرقِ در خون، هلاک افتادند 

 

نعره می زد، علی مع الحق را

کند از ریشه نسل ازرق را

 

وقت رزمش قمر، بلند شده

مادرش نجمه سربلند شده

 

فخر دارد به خود عروس حرم

که شده نذر اهل بیت کرم

 

طالب مرگ، بین لشگر کیست؟!

دید دشمن، حریف قاسم نیست

 

حیله شد چاره، دوره اش کردند

همه یک باره، دوره اش کردند

 

ابرویش بین جنگ، زخمی شد

سرش از نقلِ سنگ، زخمی شد

 

ضربِ شمشیر نانجیبی، آه

بر سرش خورد و گفت: یاعماه

 

از روی اسب، دور از حضرت

بر زمین خورد با سر و صورت

 

تا صدا زد، سواری از خیمه

مثل بازِ شکاری از خیمه...

 

آمد و اشک، از دو دیده فشاند

قاتلش را به قعر دوزخ راند

 

رفت بالا صدای فریادش

آمدند اشقیا به امدادش

 

بس که مرکب به رفت و آمد بود

شد هوا ناگهان غبار آلود

 

بود دشت از غبار مالامال

وسط دشت، نجمه رفت از حال

 

نوعروسِ حرم زمین افتاد

بر روی خاک، با جبین افتاد

 

چه گذشت آن وسط؟! نمی دانم

روضه را بازتر نمی خوانم

 

دشت در حالتِ سکونی بود

همه جا رد نعلِ خونی بود

 

داشت قاسم به خاک می غلطید

شانه های حسین می لرزید

 

در دهان تا زبان، تکان می خورد

دنده هایش تکان تکان می خورد

 

آه... آخر به دوش مولایش

بر زمین می کشید پاهایش

 

غرقِ خون، وصل یار، شیرین بود

سرّ احلی مِن العسل این بود

محمد جواد شیرازی

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۴ شهریور ۹۸ ، ۲۳:۳۹
عبدالرقیه

تقدیم به دوستان خوبم در هیئت منتظران حضرت مهدی عج که دیشب به لطف حضرت قاسم علیه السلام مهمان شهید گمنام بودند.

 

قاسم است و به قسمت نظرش

سر به راه و مریدمان کرده

 

جز عنایات اهل بیت کرم

از همه ناامیدمان کرده

 

از گناهان خرابه ای بودیم

یک بنای جدیدمان کرده

 

رو سیاه آمدیم نزد حسین

از کرم رو سپیدمان کرده

 

دو سه شب نام او به لب بردیم

میهمان شهیدمان کرده

محمد جواد شیرازی

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۵ شهریور ۹۷ ، ۰۷:۱۷
عبدالرقیه

 

روحِ سالم به ما عنایت کرد
عشقِ دائم به ما عنایت کرد
 
رزق یک سال را امام حسن
شب قاسم به ما عنایت کرد
محمد جواد شیرازی
۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۵ شهریور ۹۷ ، ۰۷:۰۸
عبدالرقیه

حرام زادگی خویش بر ملا نکنید

نگاه شوم به داماد کربلا نکنید

 

آهای لشگریانِ سواره ی کوفه

طمع به کشتن فرزند مجتبی نکنید

 

همیشه و همه جا حق، مسیرِ آل علی است

دوباره فتنه، شبیه جمل به پا نکنید

 

همین که گفت أنا بن الحسن فرار کنید

به راه ازرق بیچاره اقتدا نکنید

 

شبیه مرد بجنگید یا به خانه روید

مسیر حیله و نیرنگ دست و پا نکنید

 

همین که شد پدر او دچار کوچه بس است

برای کشتن او باز کوچه وا نکنید

 

به جای نُقلِ شب اول عروسیِ او

به قصد قُرب سویش سنگ را رها نکنید

 

سنان به پهلوی زهرا نشان او نزنید

ز زین اسب تن زخمی اش جدا نکنید

 

پُر از کبودی سنگ است جسم بی جانش

به سُم اسب دگر جسمش آشنا نکنید

 

زمان بردن نام حسین، با مرکب

به روی صحن دهانش برو بیا نکنید

 

تمام دشت، عسل شد بس است نامردان

به کندوی عسلش باز نیزه جا نکنید

 

به دور دست، سر گیسویش نپیچانید

برای غارت رأسش خدا خدا نکنید

 

کریم زاده عطایش به پست هم برسد

بزن بزن سر عمامه و عبا نکنید

 

حسین از نفس افتاد هلهله کافی است

به پیش چشم عمویش سر و صدا نکنید

محمد جواد شیرازی

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۵ شهریور ۹۷ ، ۰۵:۴۷
عبدالرقیه

دانلود صوت شعر با نوای حاج محمود گرجی

پای درس ولی فهیم شده

مثل بابای خود کریم شده

 

سیزده ساله ی امام حسین

چه کسی گفته که یتیم شده؟!

 

در رکاب عموی خود عباس

از دلیران این حریم شده

 

حال، میل عسل به سر دارد

کاسه ی طاقتش دو نیم شده

 

چه کند تا عمو اجازه دهد

کار جنگیدنش وخیم شده

 

تا که او هم شود فدای حسین

بوسه می زد به دست و پای حسین

 

 

وسط خیمه سخت حیران بود

بر لبش آیه های قرآن بود

 

غبطه می خورد بر علی اکبر

شوق جان دادنش فراوان بود

 

زانوی غم گرفت در بغلش

چشم هایش عجیب گریان بود

 

یادش آمد وصیت پدرش

آن سفارش که عهد و پیمان بود

 

گفت: این نامه را بده به عمو

هر زمان که دلت پریشان بود

 

بس عمو بر حسن ارادت داشت

نامه را خواند و روی دیده گذاشت

 

 

بستن صورتش سبب دارد

چهره ای هاشمی نسب دارد

 

بیشتر بوسه زد به دست عمو

بیشتر از همه ادب دارد

 

بند نعلین خود نبسته دوید

در پریدن عجب طرب دارد

 

جملی نو دوباره راه انداخت

فَأنا بن الحسن به لب دارد

 

ابن سعد از هراس می لرزد

بس که در نعره اش غضب دارد

 

ازرق از هیبت نظرهایش

به درک رفت با پسرهایش

 

 

لشگری پست را خبر کردند

حلقه را تنگ و تنگ تر کردند

 

تنگ چشمان لشکر کوفه

عاقبت بر رخش نظر کردند

 

سنگ باران شد از چهار طرف

ضربه ها بر تنش اثر کردند

 

در شلوغی و گرد و خاک نبرد

اسب ها از تنش گذر کردند

 

داغی نعل های مرکب ها

بدنش را چه شعله ور کردند

 

به روی خاک دست و پا میزد

عمویش را فقط صدا می زد

 

 

باید ارباب با غمش چه کند؟!

با بلاهای اعظمش چه کند؟!

 

بغلش کرد و مانده حیران با

لب و دندان درهمش چه کند

 

کاکلش دست قاتلش جا ماند

مانده با گیسوی کمش چه کند؟!

 

خس خس سینه اش بلند شده

با نواهای مبهمش چه کند؟!

 

آه حالا چگونه خیمه رود؟!

با تن نامنظمش چه کند؟

 

قدکشیده رساندنش سخت است

تا به خیمه کشاندنش سخت است

محمد جواد شیرازی

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۵ مهر ۹۶ ، ۱۰:۰۰
عبدالرقیه

...

«عز و الله علی عمک ان تدعوه فلا یجیبک او یجیبک فلا ینفعک‏»....

 

بین میدان با نقابی ماه تابان آمده

سیزده ساله ترین پیرِ جوانان آمده

 

 

بس که با هیبت رسیده من نفهمیدم دگر

یک تنه او آمده یا کل گردان آمده؟!

 

 

آن قدَر شوق پریدن در دلش دارد که او

بند کفشش را نبسته سوی میدان آمده

 

 

تا که خواند: "إن تنکرونی فأنا ابن المجتبی"

پیرمردان جمل گفتند: طوفان آمده

 

 

هرکسی که تن به تن جنگید با او گفته اند...

بین میدان، عمرِ ننگینش به پایان آمده

 

 

چهار فرزندِ لعین را کشت با ذکرِ علی

ازرقِ شامی خودش حالا هراسان آمده

 

 

بندِ نعلین تو باز است... ازرقِ شامی تویی؟!

کفر، از ترفندِ قاسم مات و حیران آمده

 

 

این بت کفار هم زد بر زمین ابن الحسن

تیغِ ابراهیمی اش بر فرقِ شیطان آمده

 

دوره اش کردند و هر کس سنگ در دامان گرفت

نیزه ای خورد و به لب هایش عموجان آمده

 

 

شاخِ شمشادِ حرم در هم شکست آیینه اش

تا که سویش جای نقل از سنگ باران آمده

 

 

پیکرش را بس که بر روی زمین چرخانده اند

خارها بر روی هر زخمش فراوان آمده

 

 

پای اسبی روی کندوی لبش رفت و عسل...

از لب و دندان چکیده تا به مژگان آمده

 

 

روی هر بند تنش جای هلال افتاده است

بس که بر روی تنش نعلِ ستوران آمده

 

 

دست و پا که می زند حالِ عمو بد می شود

بعدِ اکبر غصه اش حالا دو چندان آمده

 

 

قاسم است اما به دست گرگ ها قسمت شده

آیه هایش کم شده... تحریفِ قرآن آمده...

 

 

محمد جواد شیرازی - ۲۶ مهر ۹۳

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۸ آبان ۹۳ ، ۱۳:۲۴
عبدالرقیه