هر که بشناسد تو را محو وقارت می شود
هر که بشناسد تو را محو وقارت می شود
در همه لحظات عمرش بی قرارت می شود
سفره ی جود تو را حاتم گدایی می کند
هر چه بخشنده است حتما وامدارت می شود
یاد صحن و عطر ناب کاظمینت می کنم
سینه ام مملو از شوق زیارت می شود
قبرتان گفتید قلب دوستداران شماست
سینه ی ما هم در این حالت دیارت می شود
آه... شبهای حرم، یک جامعه بالای سر
عقده ها دارد دلم، تنگ مزارت می شود
زهر خوردی، سوختی اما میان ناله ات
با دفِ رقاصه ها بر تو جسارت می شود
در میان خانه ات زخم زبان همسرت
مرهمی بر زخم های بی شمارت می شود
چون که مادر نیست و خواهر نداری ای غریب
مادرت زهرا به جای هر دو یارت می شود
تا که جسمت را به روی بام خانه می برند
کل خانه غرق بوی مشکبارت می شود
کنج حجره از عطش تا سوختی گفتی حسین
سهم این پاره جگر اوج حرارت می شود
در وداع آخرش زینب به آه و گریه گفت
خواهرت هر جا که باشد بی قرارت می شود
حاج مجتبی قاسمی