سبوی معرفت

بریز در سبوی من کمی ز جام معرفت

سبوی معرفت

بریز در سبوی من کمی ز جام معرفت

خوش آمدید

استفاده از اشعار برای تمام ذاکرین و مجالس اهل بیت علیهم السلام مجاز می باشد.

طبقه بندی موضوعی

۳ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «شهادت پیامبر» ثبت شده است

ثواب شعر هدیه به شهید مدافع امنیت حسین تقی پور

 

ای کوکب نورانی اقبال زهرا
بعد از تو بابا وای بر احوال زهرا

درد یتیمی مرا فی الفور حل کن
مثل گذشته دختر خود را بغل کن

دلسوزِ غم هایت شدم یک عمر بابا
اُم أبیهایت شدم یک عمر بابا

یک عمر بر اینگونه داغی برنخوردم
قرآن بخوان قدری برایم تا نمردم

بر وصله های چادرم که دوست داری...
بابا قسم خوردم نگویی رهسپاری

قدری نگاهت را به چشمانم بیانداز
بنشین... برایت نان تازه می پزم باز

این نانجیبی که لَیَهجُر گفت اینجا
خیلی غضب دارد، بدش می آید از ما

پیشم بمان تا حرمتم محفوظ باشد
کاشانه ی پر برکتم محفوظ باشد

آتش بگیرد چادرم؟! باور ندارم
ریحانه هستم، تاب میخ در ندارم

از غربت حیدر، نمردن درد دارد
با بار شیشه، ضربه خوردن درد دارد

بابا بمان تا دختر تو پر گشاید
یک ماه دیگر صبر کن، محسن می آید

با رفتنت وای از من و از آه سینه
کارم فقط گریه است دیگر در مدینه

محمد جواد شیرازی

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۳ مهر ۰۱ ، ۰۴:۴۱
عبدالرقیه

ببار ابر دو دیده که ماتم عظماست
میان عرش برین، بین اولیاء غوغاست

ببار، ختم رسالت شهید شد با زهر
عزا، عزای غریبانه ی ابالزهراست

***
همان رسول که دلسوز اهل عالم بود
همان که رحمت ربانیِ مجسم بود

همان که با همه ی مشکلات و سختی ها
برای عزت دین، مثل کوه، محکم بود

***
همیشه گفت علی بعد من امیر شماست
چراغ راه به تاریکی مسیر شماست

اگر که حرمت بیت علی شود محفوظ
خدایِ عزّ و جلّ یار و دستگیر شماست

***
سبب شدند دو ملعونه، سوز آهش را
گرفته اند به سم، رحمت نگاهش را

خدا کند که فقط لحظه ای نگاه کند
دوباره دختر مظلوم و پا به ماهش را

***
رها شود به زمین، پیکرِ نبی فردا
فقط علی است دگر محضرِ نبی فردا

همان که گفت لَیَهجُر به مصطفی امروز
به تازیانه زند دختر نبی فردا

***
بریزد از ستم این آبرو، زبانم لال
علی و خانه نشینی؟! بگو زبانم لال

دو دست شیر خدا بسته می شود با صبر
زنند فاطمه را پیش او؟! زبانم لال

***
نداشت تاب شنیدن، نداشت تاب سخن
نگاه کرد پیمبر به چشم تر به کفن

به ظرف آب نظر کرد و سوخت تا جگرش
چه بود در نظرش؟ روضه ی حسین و حسن

***
نگاه کرد حسن را و چشم تر را دید
میان طشت، نبی پاره ی جگر را دید

به قتلگاه نظر کرد و دید جسم حسین
به روی نیزه ی دشمن، بریده سر را دید

***
به قلب سوخته تسکین به چشم گریان داد
سپس به گریه ی خود بر حسین، پایان داد

میان گریه ی زهرا کنار جسم پدر
خبر رسید به عرش خدا، نبی جان داد

محمد جواد شیرازی

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۳ مهر ۰۱ ، ۰۴:۳۴
عبدالرقیه

از غربت پیمبر، داور به گریه افتاد
توحید روضه خوان شد، کوثر به گریه افتاد

از داغ زهرِ آن دو ملعونه، جسم احمد‌‌‌...
می سوخت آن چنان که بستر به گریه افتاد

وقتی که بی حیا گفت: "إنّ الرَّجل، لَیَهجُر"
جبریل ناله سر داد، منبر به گریه افتاد

هم دختر نبی بود، هم مادر پیمبر
بدجور مادرانه، دختر به گریه افتاد

یاد "حُسینُ مِنّی..." با جدّ خویش می سوخت
آمد حسین، نزدِ دلبر به گریه افتاد

تا حکم صبر را داد احمد به مرتضایش
خیره به همسرش شد، حیدر به گریه افتاد

در بین کوچه کشتند، آقای ما حسن را
از بعد آن دوشنبه، مضطر به گریه افتاد

رفت و ندید احمد، زهرا میان آتش...
آن قدر ناله سر داد، تا در به گریه افتاد

بعد از هجوم دشمن، تا دید میخ در را
از غربت امیرش، قنبر به گریه افتاد

روز دهم شد و شمر آمد میان مقتل
آن قدر ضربه زد که خنجر به گریه افتاد

با قد خم رسید و در بین قتلگه دید...
فرزند بی سرش را، مادر به گریه افتاد

جوری در آن هیاهو فریاد زد: "بُنیّ..."
تا صبح روز محشر، نوکر به گریه افتاد

محمد جواد شیرازی

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۴ مهر ۹۹ ، ۲۱:۰۰
عبدالرقیه