مرده ام... از نفست شور و توان می گیرم
سرِ صبحی به دعاهای تو جان می گیرم
گفته ام مرثیه خوان نام تو را سر بدهد
از مسیحاییِ نامت هیجان می گیرم
هرچه دارم همه را می دهم و در عوضش
یک دل سوخته و اشک روان می گیرم
مستحقِ غضب و آتش قهرم اما
باز از مرحمتت برگ امان می گیرم
برنگشتی و گذر کرد بهارِ عمرم
ذره ذره پس از این رنگ خزان می گیرم
حال که آب گذشت از سر من، با حاجت...
روضه ی امّ بنین و پسران می گیرم
با دل سوخته می گفت: عصا نیست مرا
دست را بر کمرم گریه کنان می گیرم
ای بَشیر، از پسر حضرت زهرا چه خبر؟
خبر از او به دو چشمِ نگران می گیرم
آن قدر روضه بخوانم که بگریند همه
روضه را در وسط شهر، عیان می گیرم
از سرِ شرم دم مرثیه خوانیِ رباب
روی خود را ز نگاه دگران می گیرم
ختمِ کارم شده مسموم شدن، عیبی نیست
از غریبیِ نبی رد و نشان می گیرم
محمد جواد شیرازی