سبوی معرفت

بریز در سبوی من کمی ز جام معرفت

سبوی معرفت

بریز در سبوی من کمی ز جام معرفت

خوش آمدید

استفاده از اشعار برای تمام ذاکرین و مجالس اهل بیت علیهم السلام مجاز می باشد.

طبقه بندی موضوعی

۲۵۱ مطلب با موضوع «ب/ تقسیم بر اساس تقویم قمری :: 1- محرم» ثبت شده است

ثواب شعر تقدیم به روح شهید بزرگوار امیرعلی حاجی زاده

به قتل صبر، سرم شد جدا رِضاً بِرِضائک
نه ذبح ساده، به ذبح از قفا رِضاً بِرِضائک

به پیش دیده ی مادر، میان گودی گودال
سه ساعت است زدم دست و پا، رِضاً بِرِضائک

نداد کوفه به مهمانِ خویش جرعه‌ی آبی
چه خوش نمود به عهدش وفا رِضاً بِرِضائک

ببین به جرم علی گفتنم میانه‌ی مقتل
زدند بر دهنم با عصا رِضاً بِرِضائک

به شیعیان برسان ضرب نیزه دوخت لبش را
امام تشنه‌ی‌شان گفت تا رِضاً بِرِضائک

اگر به غارت جسمم به قتلگاه رضایی
ازین عذاب ندارم إبا رِضاً بِرِضائک

گلایه نیست که حتی کفن نمانده برایم
اگر شود کفنم بوریا رِضاً بِرِضائک

بناست تا بدنم زیر آفتاب بماند
به روی ریگ بیابان رها رِضاً بِرِضائک

بناست نیمه‌ی جان مرا برند اسیری
دلم شکسته ازین ابتلا... رِضاً بِرِضائک

محمد جواد شیرازی

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۷ تیر ۰۴ ، ۲۱:۵۳
عبدالرقیه

ثواب شعر تقدیم به روح مطهر شهید بزرگوار محمد باقری

عباس تا که خورد کمین، صاحب الزمان
شد قلبِ اهل بیت، حزین صاحب الزمان 

دستانِ دستگیر علمدار شد جدا
پای ولایِ محور دین، صاحب الزمان 

چندین هزار تیر به سویش روانه شد
یکباره از یسار و یمین، صاحب الزمان 

انداختش به چهره‌‌ی خونی، بدون دست
ضرب عمود، از روی زین، صاحب الزمان 

باید شناخت این سر پاشیده را دگر
تنها ز پینه‌های جبین، صاحب الزمان 

تا چشم روح‌پرورِ سقا، سه شعبه خورد
جاری شد اشکِ روح الامین، صاحب الزمان 

کبش الکتیبه بود و شبیهش دلاوری...
عالم به خود ندیده چنین، صاحب الزمان 

شرمندگی، امان اباالقربة را برید
تا آبِ مشک ریخت زمین، صاحب الزمان 

او بر شریعه لب نزد و روضه‌ی لبش
شد با لب حسین، قرین صاحب الزمان 

با ضرب نیزه ریخت بهم شکل ماه را
إبن طُفیل پست و لعین، صاحب الزمان 

در علقمه که قد حسین از غمش شکست
خم شد ستون عرش برین، صاحب الزمان 

بگذاشت فاطمه سر او را به دامنش
آخر به جای أُم بنین، صاحب الزمان 

بعد از کفیل خیمه، ابالفضل، سخت شد
کار زنان پرده‌نشین، صاحب الزمان 

وای از حسین و گودیِ گودال و یک سپاه
تنها بدون یار و معین، صاحب الزمان

محمد جواد شیرازی

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۷ تیر ۰۴ ، ۲۱:۴۹
عبدالرقیه

تقدیرِ ما جدایی است، باشد شکایتی نیست
هرچه حسین خواهد، تسلیم، صحبتی نیست

چندی است بی‌بهانه، گریان کربلایم
بر چشم خیس عاشق، اصلا ملامتی نیست

دنیا مجاز بود و عمر مرا هدر داد
دریافتم که غیر از روضه حقیقتی نیست

باید شبانه روزی، بی وقفه نوکری کرد
فردا که زیر خاکیم، توفیق خدمتی نیست

از غبطه‌ی حبیب و شوقش به ذکر روضه
فهمیده‌ام زِ روضه برتر عبادتی نیست

شکر خدا که هستیم با رهبری حسینی
جز در رکاب رهبر، راه سعادتی نیست

خامنه‌ای امام است و خط قرمز ماست
ما را به هجمه بر او یک لحظه طاقتی نیست

امشب همه شهیدان دور حسین جمعند
جا مانده‌ام ازین فیض، حتما لیاقتی نیست

اصلا مگر بهشتِ نوکر بجز حسین است
بر جنتِ بدون ارباب، رغبتی نیست

خاموش شد در عالم هر شعله غیر داغش
در سینه‌ام به غیر از داغش حرارتی نیست

با گریه، زخم‌هایش بهتر شدند اما
یک زخم مانده بر دل، از آن فراغتی نیست

تیری که حرمله زد یا زخم خنجر شمر
در پیش داغ اکبر، این‌ها جراحتی نیست

هر گوشه قسمتی از جسم علی ببینی
یارب ازین مصیبت، بدتر مصیبتی نیست

محمد جواد شیرازی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۷ تیر ۰۴ ، ۲۱:۴۲
عبدالرقیه

ثواب شعر تقدیم به روح مطهر شهید بزرگوار محمود باقری

پسرم یاد غم کوچه و مسمار افتاد
نیزه در پهلوی او تا شد و دشوار افتاد

وسط کوچه‌ی اشرار، چنان داغی دید
تا رسیدم به برش، زانویم از کار افتاد

*

تشنه‌لب ماند و نشد جرعه‌ی آبش بدهم
یا که تسکین به دل زار و کبابش بدهم

نفَس بی رمقش از نفس انداخت مرا
نفسی در گلویم نیست جوابش بدهم

*

پخشِ صحرا شده ای از علی اکبر دارم
صد و ده تا شده ای از علی اکبر دارم

عمر سعد خدا قطع کند نسلت را
ارباً اربا شده ای از علی اکبر دارم

*

ریخته خون علی هر طرف از جامه‌ی من
وای از سرزنش دشمن خودکامه‌ی من

دست من نیست اگر عرش خدا لرزید از ...
خنده‌ی لشگر و افتادن عمامه‌ی من

*

چه بهم ریخته شد چهره‌ی پیغمبری‌اش
گرز از کینه دوتا کرد سر حیدری‌اش

رخنه‌ی نیزه تمامِ بدنش را پر کرد
حفره در سینه، شده ارثیه‌ی مادری‌اش

*

یوسفم بود و دریدند چنین پیرهنش
جای یک بوسه نمانده به تمام بدنش

همه‌ی دشت پر از خیر کثیرش شده است
جز عبا نیست مرا چاره‌ به برداشتنش

*

محتضرگونه فقط نام علی را بردم
دست و پا می‌زد و این فاجعه می‌آزردم

خواهرم دست به معجر به سویم راهی شد
ورنه از داغ جگرگوشه‌ی خود می‌مردم

محمد جواد شیرازی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۷ تیر ۰۴ ، ۲۱:۳۸
عبدالرقیه

ثواب شعر تقدیم به روح مطهر شهید بزرگوار مسعود شانه‌‌ئی

حرارت، دیده ات را تار کرده
لبت را خشک و رعشه دار کرده

عمیقاً گودیِ در زیر پلکت
دوتا چشم مرا خونبار کرده

ربابه مادرت را بین خیمه
فراقت، تشنه‌ی دیدار کرده

به مرکب آب دادند و به ما نه
تنت را تشنگی تبدار کرده

تلظّی کردنت مانند ماهی
جهان را بر سرم آوار کرده

برایم دردِ شیری که نخوردی
ترک‌های لبت اظهار کرده

کمانِ حرمله دل‌سنگ بود و...
مرا دل‌خون، در‌این پیکار کرده

علی‌جانم شدی مانند محسن
سه‌شعبه، جلوه‌ چون مسمار کرده

تمام عرش را، خون گلویت
شبیه دشتِ لاله زار کرده

خجالت از رباب و گریه هایش
عجب کار مرا دشوار کرده

سرت سمتِ عقب برگشته انگار
سه‌شعبه با تو بد رفتار کرده

بخواب این شام آخر تا ببینی
تو را فردا نبی بیدار کرده

شنیدم که برایت حق تعالی
به جنت، مُرضعه احضار کرده

تو می‌بینی سرت فردا به نیزه
ربابه مادرت را زار کرده

محمد جواد شیرازی

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۷ تیر ۰۴ ، ۲۱:۳۶
عبدالرقیه

مسمطی با تضمین از غزل جناب آقای علی‌اکبر لطیفیان

یادم آمد حرف های دلربایی که زدی
بوسه بر جام عسل، بهر لقایی که زدی
سینه‌ام بیتاب شد حرف از جدایی که زدی
«آشنا بود آن صدایِ آشنایی که زدی
کربلا بیت الحسن شد با صدایی که زدی»

نوعروسم ماه رویت را که استهلال کرد
گریه‌اش، چشم مرا از اشک مالامال کرد
غرش چون مجتبایت لشگری را لال کرد
«خواهرم را بیشتر از هر کسی خوشحال کرد
بانگ إنّی قاسم بن المجتبایی که زدی»

اشقیاء با ضربه هایت بر زمین تا ریختند
کینه ای های جمل، دور تو یکجا ریختند
خون پهلوی تو را مانند زهرا ریختند
«لشکری را ریختی، آخر تنت را ریختند
کار دستت داد آخر ضربه هایی که زدی»

سم مرکب کرد جسمت را حسابی زیر و رو
مثل کندوی عسل شد رخنه رخنه، مو به مو
لخته‌ی خون، بسته راه صحبتت را در گلو
«استخوان سینه ات می گفت اینجایم عمو
خوب شد پیدا شدی با دست و پایی که زدی»

جوشنِ بی جوشنم، آتش گرفتم از غمت
کرده ردهای هلالی شکل، خیلی مبهمت
نجمه را گفتم نیاید پیش جسم درهمت
«ذره ذره چون علیِّ اکبرم می بوسمت
این به جای بوسه هایِ بر عبایی که زدی»

آه بر جسمت که شد رعنا و گلگون می کشم
بعد از این جسم تو را بر شانه، دلخون می کشم
ناله‌ی واقاسماه از قلب محزون می کشم
«سیزده تا سیزده تا نیزه بیرون می کشم
در ازای سیزده جام بلایی که زدی»

محمد جواد شیرازی

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۲ تیر ۰۴ ، ۰۷:۴۱
عبدالرقیه

ثواب شعر تقدیم به روح مطهر شهید بزرگوار حسین سلامی

همه گفتند حسین بن علی تنها شد
بی کس و یار، زمینگیر بیابان ها شد 

تشنه‌لب، مانده به مقتل جگرش می سوزد
هر نفس چشم به سوی حرمش می دوزد 

نه علی اکبر و قاسم به کنارش دارد
نه دگر قرص قمر، گرد مدارش دارد 

به رد سرخی خون پیکرش آمیخته است
سنگ، پیشانی او را چه بهم ریخته است 

داغ ها در دل پر طاقت او جمع شدند
لشگری با طمع غارت او جمع شدند 

تکیه بر نیزه‌شکسته زدنش را دیدند
به دل سوخته‌ی سبط نبی خندیدند 

ناگهان غرش یک شیر زمین را لرزاند
رجز حیدری اش لشگر دشمن را راند 

همه از ترس ز گودال عقب می رفتند
از سوی معرکه فی الحال عقب می رفتند 

عاشقی بود و دل خویش به دریا زده بود
یازده ساله‌ای از نسل حسن آمده بود 

دست ها خالی و شیدای اباعبدالله
از قفس پر زده و رفت سوی قربانگاه 

رفت تا اینکه سپر بهر عمویش بشود
طبق نذر پدرش، نحرِ عمویش بشود 

پسر فاتح میدان جمل، غوغا کرد
کوچه‌ای در وسط لشگر دشمن وا کرد 

تا رود باز به قربان اباعبدالله
با پرش شد سپر جان اباعبدالله 

آنقدر بود دلش مثل حسن، زهرا دوست
آخر آویخته شد دست کریمش بر پوست 

یاد زهرا و پر زخمی او عبدالله
ناله زد از جگر سوخته اش وا اُمَاه 

بود بیتابِ غم قاسم و جام عسلش
عمویش زود کشیدش به میان بغلش 

عاقبت قسمت او مثل علی‌اصغر شد
با لب تشنه به تیر سه پری پر پر شد 

خوب شد رفت و به دل داغ عمو را نچشید
خوب شد رفت و سرش را به روی نیزه ندید 

خوب شد قسمت او ناله و افسوس نبود
غصه‌ی روز و شبش، روضه‌ی ناموس نبود

محمد جواد شیرازی

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۱ تیر ۰۴ ، ۰۷:۱۵
عبدالرقیه

ثواب شعر تقدیم به روح شهید بزرگوار امیرعلی حاجی زاده

بعد از علی اکبر مصائب بیشمارند
طفلان خواهر در حرم چشم انتظارند 

چشمِ پر آبت روزشان را تیره کرده
بهر شهادت بی قرارِ بی قرارند 

یادت می آید با حسن همرزم بودی؟
این بچه‌ها یادآور آن روزگارند 

خیلی به دایی‌هایشان رفتند این دو
از هجمه‌ی شمشیرها باکی ندارند 

این‌ها اگر در خیمه بیش از این بمانند
از غصه‌ی تنهایی‌ات جان می سپارند 

گرچه هراسانند که رخصت نگیرند
اما به نام فاطمه امیدوارند 

بر عصمت زهرا قسم راهی‌شان کن
بیتاب رزمی حیدری در کارزارند 

من که به رسم و شیوه‌ی عشق آشنایم
از خیمه‌ام دیگر دمی بیرون نیایم

عون و محمد با نبردی ماهرانه
راندند دشمن را ز هر سو حیدرانه 

از خیمه گاهم بین سجاده بلند است
پشت سر هر دو دعایی مادرانه 

حیرت زده کردند لشگر را دوتایی
در قلب میدان با فنونی نوبرانه 

در زیر خورشید آن‌قدر پیکار کردند
شد تشنگی بر هر دوتا زجرآورانه 

گرچه جوانمردانه جنگیدند اما
خوردند سنگ از هر طرف ناباورانه 

بر خویش پیچیدند و رنگ و روی هر دو
با ضربه های سنگ شد نیلوفرانه 

گفتند یا زهرا... ز پهلو نیزه خوردند
بردند تاب از دایی خود دلبرانه 

در خیمه می مانم، تو فکر راه حل کن
محکم به جایم هر دو را باهم بغل کن

بهتر که این دو بیش از این ماتم نبینند
این غصه ها بس بود، دیگر غم نبینند 

بهتر که در ساعات آخر، وقت ذبحت
آن روضه‌ای را که شنید آدم نبینند 

بهتر که چکمه‌های قاتل را به روی
بوسه‌گه پیغمبر اکرم نبینند 

بهتر که از بالای تل، هنگام مغرب
آنچه که در گودال می بینم، نبینند 

بهتر که زیر سُم مرکب پیکرت را
روی زمین، آشفته و درهم نبینند 

بهتر که زیر تابش انوار مهتاب
در قتلگاهت غارت خاتم نبینند 

بهتر که رفتند و میان کوفه و شام
ناموس خود را بین نامحرم نبینند 

بعد از فراقت وای بر احوال زینب
با کعب نی، آیند استقبال زینب

محمد جواد شیرازی

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۰ تیر ۰۴ ، ۰۷:۱۸
عبدالرقیه

سحر فیضش دو چندان می شود چون یار هم باشد
چه شیرین می شود غم ها اگر غمخوار هم باشد

نگاهت زخم هم باشد مرا مجذوب خواهد کرد
اگر چه در دل شب، دیدگانم تار هم باشد

خودم از جانب زهرا، تمام زخم هایت را
به اشک دیده می شویم اگر بسیار هم باشد

حلالم کن که در نزدت لباس پاره پوشیدم
لباسی که ز خون پهلویم گلدار هم باشد

تصور کن میان ازدحامِ کوچه ای ناگاه
بفهمی بر حجابت شعله های نار هم باشد

ببافی باز مویم را دلم آرام می گیرد
اگر که غصه ی عالم سرم آوار هم باشد

به زخمم جوش خورده این لباسِ سوخته طوری
که راحت در نمی آید دگر، نمدار هم باشد

بدون بوسه بر زخمِ لبت پر وا نخواهم کرد
شده با قیمت جان کندنم این کار هم باشد

به غیر از عمه ام زینب که از دردم خبر دارد
کسی غسلم نخواهد داد اگر ناچار هم باشد

دم آخر به دستان پُر از درد و ورم کرده
بگیرم در بغل رأس تو را، دشوار هم باشد

محمد جواد شیرازی

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۹ تیر ۰۴ ، ۰۷:۱۸
عبدالرقیه

وزن شعر: (أعوذُ بِاللهِ مِنَ الکربَلا)

خواهر غم دیده ی من زینبا
سوخته قلب من ازین نام ها
غاضریه، وادی طَف، نینوا
عَقْر چه نامی است، پر از ابتلا
أعوذُ بِاللهِ مِنَ الکربَلا

ناقه، به گل ماند و زمینگیر شد
غم به دلم ریخت و تکثیر شد
اشکِ دو چشمم که سرازیر شد
خیره به گودال شدم بی هوا
أعوذُ بِاللهِ مِنَ الکربَلا

وای اگر قوّت قلب حرم
شبه پیمبرم، علی اکبرم
پا بکشد روی زمین در برم
جمع شود جسم علی در عبا
أعوذُ بِاللهِ مِنَ الکربَلا

دل‌نگران، نزد بنی هاشمم
بر غم عظمای حرم، عالِمم
بند به بند بدن قاسمم
با سم مرکب بشود آشنا
أعوذُ بِاللهِ مِنَ الکربَلا

هست دوا به هر غمم ابالفضل
باب عطا و کرمم ابالفضل
پشت و پناه حرمم ابالفضل
وای به حالم پس از آن دلربا
أعوذُ بِاللهِ مِنَ الکربَلا

شرم، خبر از دل حیران دهد
داغ پسر، سینه ی سوزان دهد
اصغر من در بغلم جان دهد
تیر سپر می کند او را فدا
أعوذُ بِاللهِ مِنَ الکربَلا

زینب من، همدم و هم صحبتم
خواهر نورانی و خوش صولتم
نیمه ی جانم، نفس راحتم
آمده وادی جدایی ما
أعوذُ بِاللهِ مِنَ الکربَلا

ماند به مقتل بدنم، صبر کن
رفت اگر رختِ تنم، صبر کن
لحظه ی پر پر زدنم صبر کن
جدا شود سر از تنم از قفا
أعوذُ بِاللهِ مِنَ الکربَلا

آن که نشسته با طمع در کمین
می بَرد انگشت مرا با نگین
بعد سه روز و شب تنم از زمین
جمع شود میان یک بوریا
أعوذُ بِاللهِ مِنَ الکربَلا

محمد جواد شیرازی

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۷ تیر ۰۴ ، ۲۳:۱۰
عبدالرقیه

کوفه با خدعه اش جوابم کرد
دست‌بسته چو بوترابم کرد
بی وفایی چه بد عذابم کرد
نزد یار از خجالت آبم کرد

سرم از شرم، رو به پایین شد
آن همه نامه، آخرش این شد

حیف ازآن دستِ دستگیر حسین
حیف از رحمت کثیر حسین
همه دورند از مسیر حسین
هیچ کس نیست با سفیر حسین

لقمه های حرام خوردنشان
کرده مایل به سوی دشمنشان

عید قربان، خودم به قربانش
به فدای لبان عطشانش
کودکانم فدای طفلانش
کوفه خوش داشت حق مهمانش

وقت لبیک، بر لبی بله نیست
جای مهمان، کنار مزبله نیست

این چه حرفی است، سخت در عجبم
داده این شهر، خارجی لقبم
از زمانی که سنگ خورده لبم
نگرانِ عقیلةُ العربم

تا شوم تشنه بین کوفه شهید
از لبم خون به ظرف آب چکید

مسلم و دردسر، فدای حسین
شده ام در به در، فدای حسین
نیزه خوردم اگر، فدای حسین
این دوتا چشم تر فدای حسین

چشم خیسم نشان احساس است
گریه ام بر حسین و عباس است

روی دارالعماره ام، یادش
چه کسی می رسد به فریادش؟
نگرانم برای اولادش
چه کنم با رباب و نوزادش؟

نذر اصغر جدا شود سر من
هست نذر رقیه، دختر من

فکرهای مهیب و بیگانه
کرده قلب مرا عزاخانه
زینب و کاخ ابن مرجانه...
وای، بازار، وای، ویرانه

زینب از غصه، خون‌جگر گردد
کاش می شد حسین برگردد

روی نیزه سرم چو قرآن رفت
سینه ام زیر پای طفلان رفت
پیکرم پشت اسب، غلتان رفت
تا کجاهای کوفه، مهمان رفت

حیرت آور شدم، اشاره شدم
چون معلق روی قناره شدم

واحسینا و داغ دلشکنش
می شود تشنه، دور از وطنش
چه بلاها شود نصیب تنش
نیزه ای قطع می کند سخنش

کفنش می شود حصیری، وای
خواهرش می رود اسیری، وای

محمدجواد شیرازی

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۶ تیر ۰۴ ، ۲۳:۴۷
عبدالرقیه

دریاب سه ساله دخترت را
بگذار به دامنم سرت را

باید که تلافی اش نمایم
آن بوسه ی روز آخرت را

قبل از منِ تشنه، چوب دستی
بوسیده لبان پرپرت را

با روسریِ سوخته بستم
با گریه سرِ مکسّرت را

دیدم سر شاخه تاب دادند
خورشیدِ سر منورت را

نفرین به کسی که نامنظم
از پشت، بریده حنجرت را

گفتند شبانه جمع کردند
در بین حصیر پیکرت را

خونابه ی داغ اهل بیتت ...
پر کرده دو دیده ی ترت را

با ضربه ی بی هوا شکستند
آیینه ی در برابرت را

افتادنِ از فراز محمل
له کرده پر کبوترت را

هر کس که رسید با غضب زد
این دختر رنجورترت را

تا اینکه مرا به تو رساند
خواندم به خرابه مادرت را

وقت سفر رقیه ات شد
دریاب سه ساله دخترت را

محمد جواد شیرازی

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۴ فروردين ۰۴ ، ۱۸:۲۲
عبدالرقیه

مِن أینَ لِیَ الخیر به غیر از حرمت
مِن أینَ لِیَ النَّجاة جز کهف غمت

آن گونه که شیرینی عمرم شده ای
باید بشمارم همه دم مغتنمت

در سینه ی من که زنده از ماتم توست
مانند غمت، نیست غمی با عظمت

ای سوره ی فجر، علت بسط جهان
زنده شده عالم از دمِ صبح دمت

آن عشق مقدسی که در بزم شهود
لطف علوی زده برایم رقمت

دیدی که کسی مرا خریدار نبود
گفتی که بیا روضه، خودم می خرمت

برکت بده با یک نظرت بر قدمم
تا اینکه شوم نوکر ثابت قدمت

با گریه، تمنای شهادت دارم
انداخته بر طمع، مرا هم کرمت

وا شد گره های کور از زندگی ام
دادم به رقیه هر زمانی قسمت

تا میر و علمدار غمت عباس است
بالاست همیشه تا قیامت علمت

یک عمر ازین روضه بهم ریخته ام
در قتلگهت ریخته قاتل بهمت

آن گونه تنت پخش به صحرا شده که
مانده چه کند عقیله با جسم کمت

اصلا به چه رویی جلوی مادر تو
بردند لباس از بدن محترمت

محمد جواد شیرازی

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۳ شهریور ۰۳ ، ۱۸:۱۷
عبدالرقیه

میان خنده ی دشمن گرفتارم به دشواری
کنار علقمه جان می دهی یارم به دشواری
مرا انداخته داغت علمدارم به دشواری
چگونه از نگاهت تیر بردارم به دشواری

میان آسمانم ماه بودی، مُنشقت کردند
به ضرب گرز سنگینی به حیدر ملحقت کردند

خمیده آمد سویت، تنت را مختصر دیدم
نشستم بر تن آشفته ات چون ابر باریدم
چنان مصحف دو دستت را به اشک دیده بوسیدم
چرا شرمنده ای؟! از آب که چیزی نپرسیدم

به پای عهد خود آخر گذشتی از سر و جانت
خودم دیدم که مانده روی مشکت جای دندانت

دو بالت شد جدا از پیکرت با ضربه ی شمشیر
کمانداران رها کردند از چله هزاران تیر
اگرچه پیکرت شد از هجوم تیرها تسخیر
به چوب پرچمت تیری نخورده ماه عالمگیر

سه شعبه، دیده ات را زیر و رو کرده ابوفاضل
سکینه دیدنت را آرزو کرده ابوفاضل

نمانده خیلی از آن قد و بالای دل آرایت
نمانده چیزی از آن چشم های ناز و زیبایت
تو که تا علقمه رفتی چرا خشک است لب هایت؟!
یل ام البنین، زهرا شود دیگر پذیرایت

پس از غم های طولانی بیا یک خواب راحت کن
سرت را روی دامانش گذار و استراحت کن

برای ماندن و برگشتنت انگار راهی نیست
میان خیمه، غیر از چند تا کودک، سپاهی نیست
برای زینبم بعد از کفیلش تکیه گاهی نیست
عمود خیمه ات را می کشم، یعنی پناهی نیست

ببین عباس این زن ها ز بس که آبرومندند
گره روی گره بر روسریِ خویش می بندند

نصیبت علقمه بود و نصیبم می شود گودال
چه گودالی که خواهد شد ز سنگ و نیزه مالامال
امان از هتک حرمت ها، امان از غارت و جنجال
شود در پیش چشم اهل خیمه پیکرم پامال

دو چشم نافذت را بستی و خون شد دلم عباس
قد رعنای کوچک گشته ات شد قاتلم عباس

محمد جواد شیرازی

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۳ مرداد ۰۳ ، ۲۲:۰۴
عبدالرقیه

بعد از غمی که بین گلو استخوان شده
هر صحنه ای برای دلم روضه خوان شده

در دست های خادمه ی خانه، بازهم
یک ظرف آب دیدم و اشکم روان شده

با دیدن حصیرِ کف حجره، زانویم...
بین نمازِ نیمه شبم ناتوان شده

دیدم گرسنه مانده کمی شیرخواره ای
قلبم پر از شراره چون آتش فشان شده

دیدارِ صنف و حجره ی غصاب های شهر
خیلی غم بزرگ و بلایی گران شده

سخت است دیدن گلویِ خونی پدر
آن گونه که به لحظه ی دفنش بیان شده

گفتند روی نی پدرت سنگ می خورد
دیدند پای نی، پسرش نیمه جان شده

سخت است بین شام ببینی در ازدحام
از آن چه ترس داشته بودی، همان شده

دیدم که عمه ام که امان قبیله بود
افتاده زیر ضرب کتک، بی امان شده

جز من که دیده گوشه ی ویرانه، خواهرش
در سن و سال کودکی اش قدکمان شده؟!

گرمای زهر را به دل سوخته چه کار
بعد از چهل بهار که قلبم خزان شده

دیدند وقت غسلِ تنم، جای سلسله
در زیر جامه، بر پر و بالم عیان شده

محمد جواد شیرازی

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۹ مرداد ۰۳ ، ۲۱:۵۲
عبدالرقیه

کنجِ تنورم، خواهرم زینب کجایی؟
قطعا تو هم بر رنج و سختی مبتلایی

دیدی دوتایی بوی خاکستر گرفتیم
دیدی دوتایی سوختیم از این جدایی

کرده رخت را ارغوانی، تازیانه
کرده رخم را رنگ خون، ضرب عصایی

دیدم زمان غارت افتادی به زحمت
از کربلا دیدی چه کربی چه بلایی

الحق که زین العابدین را حفظ کردی
خواهر نشان دادی که دخت مرتضایی

در وجه مادر بودی اما با قد خم...
بیش از گذشته جلوه ی خیرالنسایی

خیرش دهد حق همسر خولی رسیده
تا که سرم را بخشد از گرما رهایی

خواهر ندیدی مادر آمد، با حضورش
پر شد کنارم عطر یاسِ جان فزایی

روضه به پا کرده برایم کنج حجره
اشکش شده بر زخم لب هایم دوایی

مریم، خدیجه، آسیه جمعند این جا
خالی است جایت بین این محفل، کجایی؟!

غصه نخور جسمم اگر که بی کفن ماند
شاید مهیا شد برایم بوریایی

دلتنگ صوتم هستی و از روی نیزه
می خوانم از قرآن برایت آیه هایی

باید بسوزیم و بسازیم از غم هجر
تا اربعینی که به دیدارم می آیی

محمد جواد شیرازی

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۲ مرداد ۰۳ ، ۱۱:۱۷
عبدالرقیه

دانلود صوت شعر با نوای حاج آقا منصور ارضی

رنگ از رخم پریده، بهارم خزان شده
من زینبم که همسفرم ساربان شده

بالم شکسته و بدنم تیر می کشد
طوری مرا زدند که قدم کمان شده

از وقت حمله سوی حرم، هر چه گشته ام
انگار چند طفل، کم از کاروان شده

گویای داغ زخمِ سرت در دل من است
این خونِ تازه ای که ز محمل روان شده

إبن نُمیرِ خیر‌ندیده به گونه ات...
تیری زده که داغ و بلایی گران شده

تا جان نداده حرف بزن با رقیه ات
از قتلگاه رد شده و نیمه جان شده

دیدی به آل فاطمه خیرات داده اند؟!
بین گلویم این همه غم استخوان شده

سهم منی که کرسیِ تدریس داشتم
در کوفه، هتک حرمت و زخم زبان شده

اُم حبیبه دید و نفهمید زینبم
بس که رخم شکسته و چون ارغوان شده

با خواهرم به کوفه چنان خطبه خوان شدیم
ذکر ابالحسن سخن کوفیان شده

مردان سالخورده ی کوفه به یکدگر
گفتند: حیدر آمده، تیغش عیان شده

زیباییِ عروج تو را گفتم آن چنان
ابن زیاد مانده و لال از بیان شده

خیلی دلم گرفته، علی اکبرم کجاست؟!
ای ماه روی نیزه، زمان اذان شده

کار مرا ببین به کجاها کشیده که
زندان، سرای زینبِ بی خانمان شده

محمد جواد شیرازی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ تیر ۰۳ ، ۰۳:۴۰
عبدالرقیه

دانلود صوت شعر با نوای حاج آقا منصور ارضی شب عاشورا ۱۴۰۳

شب آخر شده و فرصت ما در گذر است
زینبت سخت بهم ریخته و خون جگر است

بیشتر در برم ای یار مناجات بخوان
چشم بر هم بزنی سوره ی فجرم، سحر است

روی شاداب و رخ ماهِ برافروخته ات
همه از شوق رسیدن به وصال پدر است

شده که وقت دعا باشد و یادت نکنم؟!
یادت ای مونس قلبم، همه جا در نظر است

چندمین بوته ی خار است که امشب کندی؟!
حق بده که دل من مضطرب و شعله ور است

جدمان گفته چه سخت است غم روز دهم
خواهرت از همه ی واقعه ها باخبر است

نه غمت هست چو یحیی و نه چون اسماعیل
غم قربان شدنت، سخت تر و سخت تر است

ظهر فردا که شود از غم سقای حرم
دست من روی سر و دست تو روی کمر است

با غم سینه و با تیر سه شعبه چه کنم؟!
آن که هر شعبه ی آن شاخه ای از میخ در است

نکند حنجرت از پشتِ سرت ذبح شود
نکند بوسه‌ی من زیر گلو دردسر است

عصر فردا بدنت زیر سم اسبان است
مکن ای صبح طلوعِ به لبم بی ثمر است

می نویسند تواریخ پس از رفتن تو
خواهرت با عمر سعد و سنان همسفر است

محمد جواد شیرازی

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۵ تیر ۰۳ ، ۲۲:۱۶
عبدالرقیه

ماه عزا، ماه ضیافت توست
ماه عطای بی نهایت توست

بالاتر از نماز شب، ابالفضل
عرض ادب به شأن و ساحت توست

اُم بنین مادر تو بوده که ...
در همه جا حرف مروت توست

"یَا بَاسِطَ الْیَدَیْنِ بِالْعَطِیَّةِ"
حکایت از دو دست رحمت توست

ماه بلند آسمان ابالفضل
دلم اسیر قد و قامت توست

اینکه شدی حسرت هر شهیدی
گوشه ای از اوج شرافت توست

عالِمةٌ غَیرَ مُعلمَة، هم
به امر حق، تحت کفالت توست

امید هر کسی شده گرفتار
به روز تاسوعای هیئت توست

ارامنه، بر علمت دخیلند
این از عواقب کرامت توست

بهای تو به یک امان نامه نیست
محبت حسین، قیمت توست

گرفته گر علقمه بوی زهرا
نشانی از مقام عصمت توست

مریضم و تنها دوای دردم
یک اربعین آقا زیارت توست

یا نافِذَالبَصیرة، چشمت چه شد؟
دلم شکسته از جراحت توست

تیری که حرمله به مشکت زده
دلیل حیرت و خجالت توست

محمد جواد شیرازی

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۵ تیر ۰۳ ، ۰۹:۲۳
عبدالرقیه

لشگر کوفه، یلِ در کارزارم را گرفت
جلوه ی پیغمبرِ ایل و تبارم را گرفت

اُف بر این دنیا که برهم ریخت قرآن مرا
مصحفِ ممسوس در پروردگارم را گرفت

فرق او مثل علی شد باز، تیغ کوفیان...
باز هم چشم و چراغِ روزگارم را گرفت

اولین مشتاقِ یاری کردنم بود اکبرم
کوچه ای شد باز و اول‌جان نثارم را گرفت

میوه ی دل خواندمش، شد دانه دانه چون انار
هر کجای دشت، عطر جسم یارم را گرفت

دست و پا گم کرده ام از بس علی زد دست و پا
خِس خِسش بین گلو، تاب و قرارم را گرفت

تا که دیدم لخته ی خون را میان حنجرش
از دو پلکم خون چکید و چشم تارم را گرفت

دست من که نیست عمامه می افتد از سرم
پهلویش شد مثل مادر، اختیارم را گرفت

خیر از نسلش نبیند إبن سعد بی حیا
آخر عمری همه دار و ندارم را گرفت

داشت جان از پیکرم می رفت بین هلهله
خواهرم آمد دو دستِ رعشه دارم را گرفت

جمع شد بین عبا خیر کثیرم؟ نه نشد
وسعت صحرا در آغوشش نگارم را گرفت

محمد جواد شیرازی

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۳ تیر ۰۳ ، ۲۲:۰۷
عبدالرقیه

دانلود صوت شعر با نوای حاج آقا منصور ارضی

تغییر کرده انگار، از تشنگی صدایش
شیری نخورده اصغر تا که شود قوایش

در گرمی بیابان آن قدر ضعف کرده
رنگی نمانده حتی در روی دلربایش

از حال رفته انگار یا اینکه قهر کرده؟!
شد بی صداتر از قبل، شش ماهه گریه هایش

وقتی که چنگ می زد از تشنگی به سینه
می زد رباب با بغض بوسه به دست و پایش

خیمه به خیمه می رفت با اضطراب تا که
شاید شبیه هاجر پیدا کند دوایش

از شرمساری و از چشم ترش عیان شد
در مشک ها نمانده یک قطره هم برایش

افتاده روی شانه، ساکن سرِ نحیفش
شش ماهه تشنه مانده، این است اقتضایش

گهواره ی علی را دست حسین دادند
باهم رباب و زینب بر سجده سر نهادند


گفتند اهل کوفه این نور آفتاب است؟
این نور آشنا چیست؟ نور ابوتراب است

شد همهمه زیاد و برخی به خویش گفتند:
جرمی نکرده این طفل، حقش دو جرعه آب است

برخاست ابن سعد و با بغض و واهمه گفت:
بردار حرمله تیر، تیری که پرشتاب است

تیر سه شعبه را از قوس کمان رها کرد
تا دید شیرخواره، در حال پیچ و تاب است

تیر سه پر برای رویین تنان بسازند
عباس نیست این طفل، این کودک رباب است

حیران شده حسین و مانده میان میدان
کل محاسنش با خون علی خضاب است

چیزی نمانده خیلی از صورت عزیزش
مثل شکسته‌سنگی که مانده بر رکاب است

مانند محسن او هم پای غم ولی رفت
تیری شبیه مسمار، در حنجر علی رفت


زیر عبا گرفته یاس معطرش را
تا که کسی نبیند حلقوم پرپرش را

یک گام رو به خیمه، یک گام رو به میدان
مانده بَرد چگونه تا خیمه ها سرش را

تا پشت خیمه دائم، بیتاب گریه می کرد
از خاطرش نبرده لبخند آخرش را

تا قبر کوچکی را با دست خود کند حفر
با اشک دیده کرده در خاک، خنجرش را

سخت است این که جای آغوشِ پر ز مهرش
در بین قبر خواباند این دفعه دلبرش را

آمد رباب و افتاد بی تاب نزد قبرش
بوسید بار آخر دستان اصغرش را

ای وای اگر بیاید آن لحظه که ببیند
بستند روی نیزه رأس منورش را

حال رباب آتش زد بر وجود شیعه
آن لحظه که گشوده شد بر حرم شریعه

محمد جواد شیرازی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۳ تیر ۰۳ ، ۰۸:۳۹
عبدالرقیه

دانلود صوت شعر با نوای حاج آقا منصور ارضی، روز ششم محرم ۱۴۰۳

زانو بغل گرفته و این بوده حسرتش
مولا نداده اذن برای شهادتش
هر قدر گریه کرد، نکرده اجابتش
تا که رسید نجمه و داد این بشارتش

برخیز و نامه ی پدرت را بده حسین
رخصت بگیر زودتر از شاه عالمین

بعد از مشقت و غم و بی تابی زیاد
قاسم به دست خط پدر کرد استناد
بر روی پای کوچک خود محکم ایستاد
آنقدر گریه کرد که مولا اجازه داد

می دید نجمه از حرمش با دو چشم تر
غش کرده اند هر دو در آغوش یکدگر

آمد همان زمان که به قلبی جریحه دار
بوده همیشه منتظرش، سیزده بهار
بسته نقاب بر رخش آن ماه آشکار
بی جوشن و زره شده راهی کارزار

طوری به جنگ، کشته گرفت از یزیدیان
شد خاطرات رزم حسن در جمل عیان

ذکر حسن حسن به رجز یک نشانه بود
دلتنگ بود و جنگ برایش بهانه بود
مثل پدر غمش غم یک تازیانه بود
رزمش میان کرب و بلا حیدرانه بود

ازرق چقدر وضعیتش دردناک شد
بعد از چهارتا پسرش، خود هلاک شد

کار سپاه دشمن خود را چه زار کرد
هر کس شنید نعره ی او را فرار کرد
نجمه میان خیمه به خود افتخار کرد
سختی جنگ عاقبت او را دچار کرد

از آفتاب داغ، وجودش امان نداشت
دیگر برای جنگ دو دستش توان نداشت

تشنه شد و محاصره شد تا که بی پناه
از ضرب سنگ شد همه ی پیکرش سیاه
افتاد از فرس به زمین بین یک سپاه
رو بر حسین کرده و ناله کشید آه

نیزه میان پهلوی او تا که جا گرفت
همچون پدر به لب، دم خیرالنسا گرفت

بالا گرفت کار و غمش بی مثال شد
دیگر نجات یافتنش هم محال شد
تنها نه که تمام تنش پایمال شد ...
با نعل های داغ، تنش پر هلال شد

وضع تنش به خاک بیابان وخیم بود
این روضه، شرح داغ بلایی عظیم بود

دست دعا به سوی خدا مادرش گرفت
أحلی مِن العسل که عمو در برش گرفت
بوسه ز روی خونی و چشم ترش گرفت
بر روی دوش خود بدن پرپرش گرفت

زود است این زمانِ به سقا رسیدنش
پا بر زمین کشیدن و این قد کشیدنش

محمد جواد شیرازی

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۲ تیر ۰۳ ، ۰۷:۴۷
عبدالرقیه

دانلود صوت شعر با نوای حاج آقا منصور ارضی، محرم ۱۴۰۳

شب زیارتی است و حرم صفا دارد
دلم هوای سحرهای کربلا دارد

فدای معرفتت، در بهشت روضه ی تو
هنوز لات محله برو بیا دارد

به حشر، روزی حبت به پاست در قلبش
هر آن که خیمه ی این روضه را به پا دارد

حسین... زندگی من، حسین... یار دلم
کجا بدون تو این زندگی بها دارد؟!

بگو به مادرت این سینه زن، زمین خورده
بگو حساب مرا از همه سوا دارد

به گونه ام نم اشکی چکید و این گریه
هر آن چه سِر نهان است، برملا دارد

هزار بار بمیرم به شوق دیدارت
دوباره زنده شوم از نو، باز جا دارد

اگرچه میل دل نوکران زیارت توست
دلت تمایلِ دیدار مجتبی دارد

به جز حرارت جاوید ماتمت، هر غم
زوال دارد و تاریخ انقضا دارد

بهای گریه برایت ز بس گرانقدر است
حبیب، آرزوی گریه بر تو را دارد

عجیب نیست، شب جمعه، دل پریشانم
کنار قتلگهت، مادرت نوا دارد

هزار و نهصد و پنجاه ضربه یعنی چه؟!
نظاره بر بدنت بِنت مرتضی دارد

تن به روی زمین مانده، دیدنش سخت است
سر به نیزه، خودش روضه ای جدا دارد

کفن نشد بدنت، فاطمه دلش خون شد
فقط برای تو این کوفه بوریا دارد

محمد جواد شیرازی

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۱ تیر ۰۳ ، ۲۰:۰۱
عبدالرقیه

دانلود صوت شعر با نوای حاج آقا منصور ارضی، شب ۵ محرم ۱۴۰۳

منم عبداله و از ذریه ی پنج تنم
نوه ی حیدر کرار، یل بت شکنم
جوشنم هست به پیکار، همین پیرهنم
یادشان مانده جمل، من پسر آن حسنم

او که تا عمق صف منحرفان را طی کرد
شتر فتنه گری را به نگاهی پِی کرد

دور از جنگ شدن، کار دلاورها نیست
رسم ما، سازش با قوم ستمگرها نیست
در دلم واهمه ای از صفِ لشگرها نیست
سن کم، مانع پرواز کبوترها نیست

تا به کی صبر کنم، حوصله ام سر رفته
سوی این معرکه حتی علی اصغر رفته

خاک، عمامه ی مولای مرا پوشانده
غم تنها شدنش، قلب مرا سوزانده
زیر لب، أشهد خود را ته مقتل خوانده
چه کسی جز من ازین فیض مگر جامانده؟

از غریبیِ عمو پر شده از غم، نفسم
عمه، آماده ی پرواز ز کنج قفسم

چه شنیدم؟! به عمو باز جسارت شده است
همه جای بدنش، غرق جراحت شده است
تشنگی اش سبب رنج و مشقت شده است
ماندنش در دل مقتل، دو سه ساعت شده است

من نمردم که به پیشانی او سنگ زنند
تا که هستم نگذارم به مویش چنگ زنند

چشم بر زندگی ام بعد شهیدان، بستم
سخت دلتنگ علی اکبر و قاسم هستم
حسنی زاده، حسینی و سراپا مستم
می شوم نزد عمویم سپرش با دستم

تیغ بر پوست بیاویزد اگر بازویم
زیر لب، مرثیه ی فاطمه را می گویم

نفس آخر من ناله ی زهرا زهرا
گفتم آخر به لب از جانب بابا، زهرا
دیدمش با قد خم آمده اینجا، زهرا
تیری آمد گلویم ریخت بهم، یا زهرا

یازده سال شدم واله و مدهوش حسین
تا که جان دادم ازین عشق در آغوش حسین

بعد من، شمر پر از کینه به سویش آمد
خنجری کُند پی ذبح گلویش آمد
چکمه ای بی ادبی کرد و به رویش آمد
چه بلایی به سر روی نکویش آمد

عمه ام دید غمی را که بر آن مرهم نیست
جای سالم به تنش قدر نگینی هم نیست

محمد جواد شیرازی

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۰ تیر ۰۳ ، ۲۳:۴۰
عبدالرقیه

دانلود صوت شعر با نوای حاج آقا منصور ارضی، شب ۴ محرم ۱۴۰۳

السلام ای برادر زینب
سایه ی خیرِ بر سر زینب
یار دیرینه، دلبر زینب
گریه کم کن برابر زینب

نزد خواهر، خمیدنت سخت است
داغ سنگین چشیدنت سخت است

داغ اکبر شکسته بنیانت
ای فدای دو چشم گریانت
کشته ما را دل پریشانت
این دو تا دسته گل به قربانت

خواهرت ملتمس چنان جون است
وقت رزم محمد و عون است

هست از اشتیاقِ بی حدشان
که شهادت شده است مقصدشان
کرده مَنعت ولی مقیدشان
قسمت می دهم نکن ردشان...

به نفس های خسته ی مادر
به نماز نشسته ی مادر

شکر حق شد دلت رضا و مجاب
ورنه می شد عقیله، خانه خراب
تا نبینم دل تو را بی تاب
می روم خیمه گاه، پیش رباب

می نشینم به روی سجاده
تا شوند این دو شیر آماده

می روند از سوی یسار و یمین
سوی اصحاب ابن سعد لعین
در فرارند لشگری بی دین
دایی عباس می کند تحسین

تیغ شان تیز، بهر خناس است
رزم هر دو به سبک عباس است

بین میدان به زحمت افتادند
از عطش بر مشقت افتادند
گیر اهل رذالت افتادند
بر زمین با جراحت افتادند

دل من ریخت در حرم ناگاه
سنگ باران شدند هر دو آه

خون چکید از شکاف ابرویشان
پر شد از خون، همه سر و و رویشان
نیزه ها رفت بین پهلویشان
وای بر من اگر روم سویشان

هر دوتا نذر یک نگاهت باد
هرچه دارم فدای راهت باد

خوب شد هر دوتا شهید شدند
مبتلا بر غمی شدید شدند
محضر فاطمه سعید شدند
پای عشق تو روسپید شدند

شام غربت، مرا نمی بینند
در اسارت مرا نمی بینند

محمد جواد شیرازی

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۹ تیر ۰۳ ، ۲۳:۳۲
عبدالرقیه

دانلود صوت شعر با نوای حاج آقا منصور ارضی، شب ۳ محرم ۱۴۰۳

گرچه در این خرابه دگر احترام نیست
شکر خدا ولی خبر از ازدحام نیست

بوی غذا تمام محل را گرفته است
اما برای اهل نبوت طعام نیست

رنگ از رخم پریده، حسابی کلافه ام
از درد استخوان، نفسم بادوام نیست

از هر طرف که پا شده ام خورده ام زمین
در جسم زیر و رو شده ام انسجام نیست

شب تا سحر به یاد لبت گریه کرده ام
کام تو چوب خورد و حیاتم به کام نیست

گفتم سلام... کاش یکی یادشان دهد
سیلی و تازیانه جواب سلام نیست

من دختر مطهره ی آل عصمتم
شأنم که درک کردن بزم حرام نیست

طوری لگد زدند نمازم نشسته است
دیگر توان برای قعود و قیام نیست

تقصیر لکنت است، گذر کن ز دخترت
مانند قبل با تو اگر همکلام نیست

آماده ی سفر شده ام چون رقیه را
طاقت برایِ ماندن در بین شام نیست

محمد جواد شیرازی

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۸ تیر ۰۳ ، ۲۳:۵۰
عبدالرقیه

دانلود صوت شعر با نوای حاج آقا منصور ارضی، شب ۲ محرم ۱۴۰۳

یالَلعجب چه حال عجیبی است حال من
اینجا کجاست؟ دلهره دارد سؤال من

گفتند کربلا و دلم ریخت بی هوا
حس می کنم تمام شد آخر مجال من

این ها که نخل نیست، همه تیغ و نیزه است
دیدی چه بود عاقبتش، این خیال من

هجده هزار نامه چه شد، وعده ها چه شد؟
پس حق بده اگر شده آشفته حال من

این بوی سیب چیست که پیچیده در نسیم؟
این ماجرا چه بود، شده سهم فال من

عباس و قاسم و علی اکبر رسیده اند
دور و برم که حفظ بماند جلال من

پنجاه و شش بهار، بهارِ دلم شدی
ای دلربای روز و شب و ماه و سال من

خیره شدی به گودی گودال از چه رو؟!
رحمی کن ای حسین به اشک زلال من

حتی کفن برای تنت نیست در حرم
وای از غم تو، دلبرِ نیکو خصال من

قد هلال من به تنت سایه می شود
وقتی سرت شود نوک نیزه، هلال من

سهمم پس از فراق تو، رخت اسیری است
راضی مشو حسین به رنج و ملال من

محمد جواد شیرازی

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۷ تیر ۰۳ ، ۲۳:۳۲
عبدالرقیه

دانلود صوت شعر با نوای حاج آقا منصور ارضی، روز اول محرم ۱۴۰۳

شرمسارم ز محضرت، چه کنم؟
با غم گریه آورت چه کنم؟

روی دارالعماره گریانم
آه، با حال مضطرت چه کنم؟

گریه ام بر غریبی خود نیست
از غم دیده ی ترت چه کنم؟

نامه های دروغشان تا که
نشود بغض خواهرت چه کنم؟

جان مسلم، میا به کوفه حسین
گر شود بسته معبرت، چه کنم؟

نگرانم اسیر کوفه شوند
اهل بیت مطهرت، چه کنم؟

دخترم با نوازشت خوابید
با یتیمیِ دخترت چه کنم؟

تیرهایی که چند پر هستند
بشود سهم اصغرت، چه کنم؟

ارباً اربا شود علی اکبر
جان دهد در برابرت، چه کنم؟

حمله کردند اگر به سوی حرم
بعد داغ برادرت، چه کنم؟

تشنه ماندم اگر، ملالی نیست
بهر خشکی حنجرت چه کنم؟

به فدایت سرم، زبانم لال...
روی نیزه رود سرت، چه کنم؟

غرق خون گر لباس کهنه ی تو
برسد دست مادرت، چه کنم؟

پیکرم رفت بر قناره، اگر
شد اهانت به پیکرت، چه کنم؟

محمد جواد شیرازی

۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۷ تیر ۰۳ ، ۰۵:۱۷
عبدالرقیه

دانلود سبک شعر با نوای حاج مجتبی قاسمی

والله إن قطعتموا یمینی
إنی احامی ابدا عن دینی

من خودم یک تنه لشگرم
وقت رزم ثانی حیدرم
پیش زینب منم سر به زیر
داده یادم ادب مادرم

منم شیر حرم عباس
منم صاحب علم عباس
نمیشناسید اگر من رو
کفیل زینبم عباس

والله إن قطعتموا یمینی
إنی احامی ابدا عن دینی

اومدی اما شد دیگه دیر
دیدی شد پیکرم غرق تیر
جون عباس فدات ای حسین
جان من دست به پهلو نگیر

ببین حالم چقد زاره
شده عباست آواره
حسین من رو نبر خیمه
آخه مشکم شده پاره

والله إن قطعتموا یمینی
إنی احامی ابدا عن دینی

شد اگه دستم از تن جدا
فرق عباسِ تو شد دوتا
خم نیاری به ابروت حسین
جون من نذر آل عبا

منو ارباب حلالم کن
شدی بی تاب حلالم کن
اگر که طفل شیر خواره
نشد سیراب حلالم کن

والله إن قطعتموا یمینی
إنی احامی ابدا عن دینی

جون عباس الهی فدات
باز سرم رو نزار روی پات
میمونی تنها تو قتلگاه
میکِشه کهنه خنجر برات

تنت میره توی گودال
لب تشنه میری از حال
میشینه روی سینت شمر
میشی با چکمه ها پامال

محمد مهدی شیرازی

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۹ شهریور ۰۲ ، ۱۷:۱۳
عبدالرقیه

پایان مرا غمت سرآغاز شده
ای رأس بریده ی سرافراز شده

روشن شده چشمان ورم کرده ی من
با آمدنت دوباره اعجاز شده

موهای تو نامرتب و من عاجز
دستان شکسته، دردسرساز شده

تا صبح به روی لب خود می کوبم
اینگونه چرا زخم لبت باز شده؟!

نازی که بخواهی بخری نیست مرا
از بس به کتک بال و پرم ناز شده

با دستِ به پهلو و سری رو به زمین
از اهل حرم، رقیه ممتاز شده

بنیان مرا ریخته بر هم لگدی
این درد کمر، خانه برانداز شده

هو کردن ما گوشه ی ویرانه، پدر
سرگرمی هر دختر لجباز شده

سخت است تکلم به دهانی مجروح
دلگیر مشو کلامم ایجاز شده

بالم که شکسته پس مرا یاری کن
حالا که دگر موعد پرواز شده

محمد جواد شیرازی

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۳۱ مرداد ۰۲ ، ۰۶:۵۸
عبدالرقیه