لشگر کوفه، یلِ در کارزارم را گرفت
جلوه ی پیغمبرِ ایل و تبارم را گرفت
اُف بر این دنیا که برهم ریخت قرآن مرا
مصحفِ ممسوس در پروردگارم را گرفت
فرق او مثل علی شد باز، تیغ کوفیان...
باز هم چشم و چراغِ روزگارم را گرفت
اولین مشتاقِ یاری کردنم بود اکبرم
کوچه ای شد باز و اولجان نثارم را گرفت
میوه ی دل خواندمش، شد دانه دانه چون انار
هر کجای دشت، عطر جسم یارم را گرفت
دست و پا گم کرده ام از بس علی زد دست و پا
خِس خِسش بین گلو، تاب و قرارم را گرفت
تا که دیدم لخته ی خون را میان حنجرش
از دو پلکم خون چکید و چشم تارم را گرفت
دست من که نیست عمامه می افتد از سرم
پهلویش شد مثل مادر، اختیارم را گرفت
خیر از نسلش نبیند إبن سعد بی حیا
آخر عمری همه دار و ندارم را گرفت
داشت جان از پیکرم می رفت بین هلهله
خواهرم آمد دو دستِ رعشه دارم را گرفت
جمع شد بین عبا خیر کثیرم؟ نه نشد
وسعت صحرا در آغوشش نگارم را گرفت
محمد جواد شیرازی