در آن فشار که میخ در از نفس افتاد
شنبه, ۲ آذر ۱۴۰۴، ۱۰:۴۳ ق.ظ
در آن فشار که میخ در از نفس افتاد
چه دید پشت در خانه، فضه پس افتاد
چنان زدند که تا استخوان سینه شکست
به گریه بر غم او، حیّ دادرس افتاد
سه ماه، فاطمه شد آب و گوشهی بستر
چنان کبوتر زخمیِ در قفس افتاد
دل حسن شده خون از نگاه بر مادر
ز بس که خواست به پا خیزد و ز بس افتاد
برای پستیِ دنیا همین اشاره بس است
به روی چادر او رد خار و خس افتاد
همینکه خواست زند شانه موی زینب را
ز درد بازوی خود، بر نفس نفس افتاد
به زحمت آبِ کمی را به چشم تر نوشید
به فکر تشنه لب کربلا سپس افتاد
همینکه نیزه به پهلوی آن غریب زدند
به یاد مادر خود از روی فرس افتاد
همان لباس قدیمی که عطر فاطمه داشت
به دست حرمله و خولی و أنَس افتاد
امان ز تابش ماه و امان از آن ساعت
که ساربانِ طمعکار بر هوس افتاد...
محمد جواد شیرازی
۰۴/۰۹/۰۲