بدتر از شام، غمی بین مصیبات نبود
بین این شهر، کسی اهل مراعات نبود
جگرم سوخته، بعد از سه شب و روز، حسین
حق ما دیدنِ دروازه ی ساعات نبود
مردها مست و زنان جامه ی نو پوشیدند
شام که جای گذر کردنِ سادات نبود
تا شنیدیم، فقط فحش و اهانت بوده
بر لب هیچ کسی ذکرِ تحیات نبود
نیزه ها را وسط قافله می آوردند
در مسیری که بجز لشگر الواط نبود
در برِ ناقه ام ای کاش علی اکبر بود
سایه ی بر سر این قافله، هیهات نبود
بین اطفال هراسان، سر بازار شلوغ
سهم زینب به خدا غیر مکافات نبود
با که گویم که رساندند مرا بزم شراب
بدتر از این غمِ جانسوز، مجازات نبود
باده را روی لبت ریخت و شد آب وضو
بی خیالت ولی آن دشمن بد ذات نبود
بی سبب نیست جراحات لبت بدتر شد
چوب دستی که مداوای جراحات نبود
چند موضع ز دهانت شده پرخون و غمی...
بدتر از این به دل اهل مناجات نبود
بست احرام رقیه که به وصلت برسد
گرچه این وادیِ ویران شده میقات نبود
محمد جواد شیرازی