سبوی معرفت

بریز در سبوی من کمی ز جام معرفت

سبوی معرفت

بریز در سبوی من کمی ز جام معرفت

خوش آمدید

استفاده از اشعار برای تمام ذاکرین و مجالس اهل بیت علیهم السلام مجاز می باشد.

طبقه بندی موضوعی

۴ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «شب دوم» ثبت شده است

ره گشایید، کاروان آمد
کاروان حسین جان آمد

دور مولا چه خوب اصحابی است
نزد خورشید، بَه چه مهتابی است

کودکان حرم که چون یاسند
همه آسوده نزد عباسند

نور وجهش به عرش می تابد
روی دوشش رقیه می خوابد

شیر زن های مذهب آمده اند
ام کلثوم و زینب آمده اند

عون و قاسم حجاب محملشان
علی اکبر رکاب محملشان

چشم یک خیمه بر دهان علی است
عشق این کاروان، اذان علی است

شیرخوار رباب در خواب است
مشک های حرم پر از آب است

گفت آقا چه نام این صحراست؟
یک نفر گفت دشت کرب و بلاست

هاهُنا... بر لب حسین آمد
روضه ها بر لب حسین آمد

شد سرازیر اشک چشمانش
زینب از غم دلش گرفت آتش

دلهره در دلش فراوان شد
بیشتر از حسین، گریان شد

گفت: حس می کنم غریبی را
بوی خون، بین عطر سیبی را

نکند وعده ی نبی اینجاست
نکند تل زینبی اینجاست

سنگ ها بر زمین چه بسیارند
نخل ها را ببین چه بسیارند

این غم در گلو چه خواهد شد؟
جان زینب بگو چه خواهد شد؟

دست من نیست می روم از حال
نرو دیگر میان این گودال

چه کنم تا سرت جدا نشود؟
چه کنم پیکرت رها نشود؟

من نمردم به تو لگد بزنند
به پدر، حرف های بد بزنند

تک و تنها اگر بمانم چه؟!
بین اعدا اگر بمانم چه؟!

نکند که اسیر خواهم شد؟!
با که من هم مسیر خواهم شد؟!

هر چه باشد قضا و تقدیرم
نیست فرقی، که بی تو می میرم

محمد جواد شیرازی

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۹ تیر ۰۲ ، ۰۸:۰۵
عبدالرقیه

دانلود صوت شعر با نوای حاج آقا منصور ارضی، شب دوم محرم ۱۴۰۱

چه شد که ریخت دلم بی هوا، نمی دانم
چقدر دلهره دارم، چرا پریشانم
من از شلوغی این نخل ها هراسانم
حسین گریه نکن جان من، نسوزانم

چه بوی سیب عجیبی گرفته این صحرا
چقدر نام حزینی است نام کرب و بلا

بیا و مرهم غم های بی شمارم باش
قرار، رفته ز جان و دلم قرارم باش
همیشه روشنی چشم های تارم باش
شبیه فرصت این سال ها کنارم باش

به زیر سایه ی لطفت، خیال من تخت است
نبودنت به کنارم، تصورش سخت است

نبین که در دل این دشت اسیر خَناسیم
نبین که در به درِ خلقِ قدر نشناسیم
اگرچه آینه هستیم اگرچه حساسیم
هزار شکر که ما در پناه عباسیم

به سوی تشنه لبان با شتاب می آید
به هیبت پدرم بوتراب می آید

دلم خوش است به دیدار روی پیغمبر
بگو قدم بزند باز هم علی اکبر
صدای رحمت وحی است گریه ی اصغر
سکینه ات چقدر رفته است بر مادر

فدای روی رقیه که مثل خورشید است
گمان کنم کمی از اهل کوفه ترسیده است

چرا به چشم ترت خیره سوی گودالی؟!
اگر غلط نکنم فکر روز جنجالی
در آن زمان که لبت تشنه است و بی حالی
خدا کند که نبینم غریب و پامالی

خدا کند ته گودال زیر و رو نشوی
اسیر شمر و سنان درنده خو نشوی

نگاه کن همه مهمان قوم نامردیم
دروغ بود همه نامه ها و دلسردیم
اگر صلاح بدانی بیا که برگردیم
خودت ببین که عزیزم، کفن نیاوردیم

نصیب پیکرت اینجا حصیر خواهد شد
به دست حرمله، زینب اسیر خواهد شد

محمد جواد شیرازی

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۸ مرداد ۰۱ ، ۲۳:۰۹
عبدالرقیه

دانلود صوت شعر با نوای حاج آقا منصور ارضی _ روز دوم محرم ۱۴۰۰

 

از آن زمان که رسیدیم، دلهره دارم
شبیه ابر بهارم که اشک می بارم

حسین قول بده سایه ی سرم باشی
هرآنچه شد ته این قصه، در برم باشی

قرار قلب مرا صحبتی در اینجا برد
شنیده ام که کسی نام کربلا را برد

رسید آخر خط، غربتم پیاپی شد
تمام فرصت پنجاه ساله ام طی شد

بگو که معنی هجده هزار نامه چه شد؟!
کسی نیامده حق را کند اقامه، چه شد؟!

هوا، هوای عناد است بین این صحرا
چقدر نخل زیاد است بین این صحرا

رقیه را نظری کن، چه ناز خوابیده
به روی دوش ابالفضل باز خوابیده

نشسته در بر گهواره ی علی اصغر
رباب خیره به رخساره ی علی اصغر

تمام راه، کنارم حجابِ محمل شد
برای من، علی اکبر رکابِ محمل شد

چقدر محضرت آرامش و امان دارم
دلم کنار تو قرص است، سایه بان دارم

منی که بند دلم را به تو گره زده ام
منی که در همه جا پابه پایت آمده ام

خدا نکرده کنارم اگر نباشی چه؟!
زمان واقعه و دردسر نباشی چه؟!

نخواه تا که ببینم میان گودالی
غریب مانده ای و تشنه کام و بی حالی

نخواه تا که عقب باشم و نظاره کنم
به التماس سوی قاتلت اشاره کنم

چگونه صبر کنم پیکرت دریده شود؟!
چگونه صبر کنم تا سرت بریده شود؟!

گرفته جان مرا داغ هاهُنا... بس کن
غریب ماندن تو می کشد مرا بس کن

محمد جواد شیرازی

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۰ مرداد ۰۰ ، ۱۷:۱۴
عبدالرقیه

ورودیه

نشست دلهره در جان زینب کبری
رسید قافله ی اهل بیت، کرب و بلا

 

عجیب رنگ غریبی به خود گرفت افلاک
عجیب بوی جدایی می آید از این خاک

 

چقدر نزد خدا این زمان بها دارد
رقیه قصدِ نزول از کجاوه را دارد

 

ملائکه پرِ خود زیرِ پاش، باز کنید
"وَ إن یَکاد بخوانید و در فراز کنید"

 

خدا کند که نیفتد به حالِ دشواری
خدا نکرده نگیرد به چادرش خاری

 

به زیر سایه ی عباس و قاسم و اکبر...
رباب آمده در خیمه با علی اصغر

 

علی که غنچه ی لبخند را نشان می داد
عروس فاطمه، گهواره را تکان می داد

 

بُریر و جون و وهب در طواف اربابند
چه خوب... محضر ارباب، جمعِ اصحابند

 

حمیده تا که دلش ریخت گفت یا عباس
سکینه تشنه شده، غصه نیست با عباس

 

اگرچه دشمن این خانواده بی شرم است
دل همه به علمدارِ خیمه ها گرم است

 

دل عقیله شده مثل سوره ی زلزال
همین که خیره شده سوی گودیِ گودال

 

نشست روی زمین مثل طفل درمانده
حسین، روضه ی جانسوز هاهُنا... خوانده

 

حسین گفت که باید فدا شویم اینجا
حسین گفت که باید جدا شویم اینجا

 

امان ز غربت آن خواهری که بی حد شد
ز دیده فرصت پنجاه ساله اش رد شد

 

نگاه کرد عقیله به سوی آن گودال
نگاه کرد و به چشم پر آب، رفت از حال

 

نگاه کرد که گودال پر شده از تیر
ز هر کرانه رسد سنگ و نیزه و شمشیر

 

نگاه کرد حسینش غریب و عطشان است
دوباره نیزه میان دهان قرآن است

محمدجواد شیرازی

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۱ شهریور ۹۸ ، ۰۶:۳۹
عبدالرقیه