ورودیه
نشست دلهره در جان زینب کبری
رسید قافله ی اهل بیت، کرب و بلا
عجیب رنگ غریبی به خود گرفت افلاک
عجیب بوی جدایی می آید از این خاک
چقدر نزد خدا این زمان بها دارد
رقیه قصدِ نزول از کجاوه را دارد
ملائکه پرِ خود زیرِ پاش، باز کنید
"وَ إن یَکاد بخوانید و در فراز کنید"
خدا کند که نیفتد به حالِ دشواری
خدا نکرده نگیرد به چادرش خاری
به زیر سایه ی عباس و قاسم و اکبر...
رباب آمده در خیمه با علی اصغر
علی که غنچه ی لبخند را نشان می داد
عروس فاطمه، گهواره را تکان می داد
بُریر و جون و وهب در طواف اربابند
چه خوب... محضر ارباب، جمعِ اصحابند
حمیده تا که دلش ریخت گفت یا عباس
سکینه تشنه شده، غصه نیست با عباس
اگرچه دشمن این خانواده بی شرم است
دل همه به علمدارِ خیمه ها گرم است
دل عقیله شده مثل سوره ی زلزال
همین که خیره شده سوی گودیِ گودال
نشست روی زمین مثل طفل درمانده
حسین، روضه ی جانسوز هاهُنا... خوانده
حسین گفت که باید فدا شویم اینجا
حسین گفت که باید جدا شویم اینجا
امان ز غربت آن خواهری که بی حد شد
ز دیده فرصت پنجاه ساله اش رد شد
نگاه کرد عقیله به سوی آن گودال
نگاه کرد و به چشم پر آب، رفت از حال
نگاه کرد که گودال پر شده از تیر
ز هر کرانه رسد سنگ و نیزه و شمشیر
نگاه کرد حسینش غریب و عطشان است
دوباره نیزه میان دهان قرآن است
محمدجواد شیرازی