دلتنگ دیدنت بودم، خوش اومدی باباجونم
حالا که زجر پیش ما نیست بذار کنارت بمونم
فرشته ی کوچیکتو، با مشت و تازیونه زد
جای پاهاش رو بالمه، چادرمو کرده لگد
با طناب، چهل منزله، بابا دستامو بستن
زانومو، ضلع پهلومو، تاب ابرومو شکستن
دیدی سر و رومو؟ دیدی لباسامو؟ رنگ غربت گرفته
راستی خبر داری دیگه، شیرین زبون تو، لکنت گرفته
خسته شدم از این همه دشنام
منو ببر از خرابه ی شام
بابا حسینم، بابا حسینم
رقیه گوشه گیر شده، از روزی که اسیر شده
سه ساله دخترت بابا، دیدی چقدره پیر شده
دختراشون خنده به سوز و اشک و آهم میکنن
با دست نشونم میدن و یه جور نگاهم میکنن
عمه خیلی هوامو داشته که تا حالا نمردم
بعد تو، یک جرعه بابا، من آب خوش نخوردم
میترسم از همه، میلرزه دست و پام، از بعد مجلس عام
درد میکنه پاهام، درد میکنه سرم، میسوزه پلک چشمام
نایی نمونده تو استخونام
منو ببر از خرابه ی شام
بابا حسینم بابا حسینم
محمد جواد شیرازی