سبوی معرفت

بریز در سبوی من کمی ز جام معرفت

سبوی معرفت

بریز در سبوی من کمی ز جام معرفت

خوش آمدید

استفاده از اشعار برای تمام ذاکرین و مجالس اهل بیت علیهم السلام مجاز می باشد.

طبقه بندی موضوعی

۳ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «پنج تن» ثبت شده است

وقتی دلت شکست، حدیث کسا بخوان

غم بر دلت نشست، حدیث کسا بخوان

 

حبل المتین، تمسکِ بر دامن علی است

تا رشته ات گسست، حدیث کسا بخوان

 

آسان شود مقرب آل عبا شدن

جبریل شاهد است، حدیث کسا بخوان

 

روزی خلق در گرو امر فاطمه است

ای عبد تنگدست، حدیث کسا بخوان

 

وقتی که بغضِ دوریِ از صحن کربلا

راه گلوت بست، حدیث کسا بخوان

 

وقتی تمام دهر به تو پشت می کنند

وقتی دلت شکست، حدیث کسا بخوان

محمد جواد شیرازی

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۳ فروردين ۹۸ ، ۰۰:۲۷
عبدالرقیه

مثنوی مباهله

مسیحیان برای ادعا به یثرب آمدند

به اتفاق جمعشان و چند راهب آمدند

 

نماز را به سمت شرق خوانده اند یک صدا

چه بوده حرف حقشان مقابل نبی ما؟!

 

از آن زمان که نبض این زمین و آسمان زده

کسی بزرگ تر ز زاده ی خدا نیامده

 

مسیح هست و خلقتش ز دیگران جداست او

پدر نداشته یقین که زاده ی خداست او

 

تبر به دوش خود گرفت آن نواده ی خلیل

رسید وحی و خواند آیه از نزول جبرئیل

 

چه خصلتی مگر که در مسیح ابن مریم است؟!

همین قضیه ماجرای خلق جسم آدم است؟!

 

مسیح اگر که زاده ی خداست پس بگو مگر...

نداشت نه پدر، نه مادر آدم ابوالبشر؟!

 

نداشتند حرف حق ولی غرور داشتند

مقابل کلام حق دلی شرور داشتند

 

مسیحیان که بی جواب طاقتی نبودشان

بجز تعصب غلط طریقتی نبودشان

 

کلام حق رسید و راه چاره ای نداشتند

به حکم حق قرار بر مباهله گذاشتند

 

قرار شد نبی بیاورد هر آن که جان اوست

و آن قبیله هم بیاورند هر چه آبروست

 

رسید روز این مصاف و اهل بیت آمدند

بزرگ زاده های آن قبیله زود جا زدند

 

نبی رسید و حیدر و بتول و دو سلاله اش

رسید کار راهب بزرگشان به حد غش

 

یقین بدان که جرأت مباهله نمی کنند

ازین به بعد با نبی مقابله نمی کنند

 

چه آیه ایست آیه ی مباهله برای ما

چه هدیه ایست این سخن ز جانب خدای ما

 

چه بوده غیر از این مگر مراد از "أنفُسَنا"

علی است جان مصطفی، نبی است جان مرتضی

محمد جواد شیرازی

۲ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۶ شهریور ۹۷ ، ۰۱:۱۶
عبدالرقیه

با یا علی، خدا را با اشک چشم خواندم

با فاطمه دعا را با اشک چشم خواندم

 

وقت اذان مغرب، چشمم به سفره تا خورد

آیات هل اتی را با اشک چشم خواندم

 

دل مرده بودم اما زنده شدم دوباره

تا ختم الانبیا را با اشک چشم خواندم

 

دیدم دلم گرفته، ذکر حسن گرفتم

با دوست ربنا را با اشک چشم خواندم

 

وقتی در اوج گرما بی تاب و تشنه بودم

سالار کربلا را با اشک چشم خواندم

 

فورا مرا خریدند، هربار پنج تن را

پنهان و آشکارا با اشک چشم خواندم

 

وقتی دلم شکست و یاد حسین کردم

با خویش روضه ها را با اشک چشم خواندم

 

عالم به گریه افتاد، تا شرح غارت آن

مظلوم سر جدا را با اشک چشم خواندم

 

حتی کفن نکردند آن پیکر رها را

جریان بوریا را با اشک چشم خواندم

 

از غربتش زبانم وقتی به لکنت افتاد

باقی ماجرا را با اشک چشم خواندم

 

محمد جواد شیرازی

۰ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۰۲ تیر ۹۶ ، ۰۰:۰۱
عبدالرقیه