شکر حق اینکه باز روزی شد، در نجف من دوباره سرمستم
شکر حق اینکه باز روزی شد، در نجف من دوباره سرمستم
زیر ایوان رسیدم و گفتم: عبد این خانواده دربستم
بازگشتم دوباره پیش خودت، پدر مهربان من حیدر
گرچه توبه شکسته ام اما، باز هم تو گرفته ای دستم
فلسفه خوانده نیستم اما، اعتقادی برای خود دارم
هستی من به فکر ناقص نیست، "تا که من گریه می کنم، هستم"
هر چه دارم بگیر و در عوضش، گریه ی بیشتر عطایم کن
آب رو هست و آبروی گدا، چشم بر دست رحمتت بستم
سجده کردم به سوی گنبد تو، هو کشیدم به دور مرقد تو
عشق تو می کِشد مرا بر دار، آخرش کار می دهی دستم
من سگ آستانتان... هرگز، چون که کلب شما وفادار است
آبرو ریز خانه ات هستم، من همان بی وفا...همان پستم...
قرعه بدحالی است خب باشد، جام من خالی است خب باشد
باده از دیگران نمی خواهم، پیش ساقی فقط تهیدستم
با دو دریای چشم یا با خون، می نویسم به سجده این مضمون
از همه غیر مرتضی سیرم، از همه غیر مرتضی خسته ام
روزی ما اگر که پابوس است، از عنایات ساکن طوس است
نائب شاه خود رضا هستم، عهد و پیمان خویش نشکستم
محمد جواد شیرازی
سلام علیکم مومن
عاقبتتون بخیر به حق حضرت ابوتراب