دست خالی را سر سالی به آقا بسپرش
دوشنبه, ۴ خرداد ۱۳۹۴، ۰۴:۴۹ ب.ظ
دستِ خالی را سرِ سالی به آقا بسپرش
شب، شبِ قدرِ فقیران است، کوچک نشمرش
هفت پشتم را نظر کردم تماماً بوده اند
یک به یک عبد و غلام و یک به یک روزی خورش
مادرش حبل المتین است و هدایت می شود...
...هرکسی کرده توسل بر نخی از چادرش
خانه ای که غالبا وقف حسینیه شود
بوی جنت می دهد هر قطعه و هر آجرش
نسخه ی درمانی ام بوده فقط کرب و بلا
چون شفا خوابیده در هر ذره و هر عنصرش
در نمک زار حرم آخر مرا پاکم کنید
حاجتم بسته به دریا نیست و آبِ کُرش
یا رب اصلا در جدایی از حسینت خیر نیست
پس سرِ قلاده ام را جز به آقا نسپرش
فاطمه جان لطف کن گستاخی من را ببخش
من که می دانم نبوده شعرهایم درخورش
محمد جواد شیرازی
۹۴/۲/۳۱
۹۴/۰۳/۰۴