در تحیر از عطایای تو حاتم می شود
در تحیر از عطایای تو حاتم می شود
سائل درگاه تان آزاد از غم می شود
تا که می بینم سرای خاکی ات را در بقیع
روزی ام تا روز محشر اشک نم نم می شود
من احب الله آغازش محبت بر شماست
دین ما اصلا به عشق توست محکم می شود
ای بساط نوکری ام درکنارت پهن پهن
قد و بالایم به پیش نام تان خم می شود
تا حسن گفتم تمام درد هایم محو شد
نام تو بر دردهای کهنه مرهم می شود
تربت خاکی تو چشم و چراغ فاطمه
ای به قربان غریبی تو جان ما همه
در دل این شهر، نامردی مکرر دیده ای
اجتماع نانجیبان ضد حیدر دیده ای
دیدن قنفذ میان کوچه ها درد آور است
قاتلان مادرت را روی منبر دیده ای
گفتن این حرف دشوار است اما ای غریب
بارها بر روی منبر سب حیدر دیده ای
این همه اصحاب بی غیرت تعجب آور است
غارت اموال خود را بین لشگر دیده ای!!!
از زمان کودکی تا روز دفنت در بقیع
بی نهایت ظلم از، این قوم کافر دیده ای
تربت خاکی تو چشم و چراغ فاطمه
ای به قربان غریبی تو جان ما همه
دشمنان تو حرامی، دوستانت پاک پاک
در مدینه ذکر لب شد یا حسن روحی فداک
هر که از نام تو ابراز تنفر می کند
نامسلمان است، کافر سر گذارد روی خاک
گفت من از مجتبی بیزار هستم، روز دفن
ناگهان با تیرها شد پیکر تو چاک چاک
دید با چشمان خود ارباب ما جسم تو را
چشم تر را بست بر این ماجرای دردناک
فاش می گویم که عالم این سخن را بشنود
با حسن هر کس که در افتاد می گردد هلاک
تربت خاکی تو چشم و چراغ فاطمه
ای به قربان غریبی تو جان ما همه
حاج مجتبی قاسمی