سبوی معرفت

بریز در سبوی من کمی ز جام معرفت

سبوی معرفت

بریز در سبوی من کمی ز جام معرفت

خوش آمدید

استفاده از اشعار برای تمام ذاکرین و مجالس اهل بیت علیهم السلام مجاز می باشد.

طبقه بندی موضوعی

سیزده ساله ی امام کریم

پنجشنبه, ۱۴ شهریور ۱۳۹۸، ۱۱:۳۹ ب.ظ

دانلود صوت شعر با نوای حاج آقا منصور ارضی محرم ۹۸ شب ششم

سیزده ساله ی امامِ کریم

شده آماده بلای عظیم

 

رفت و افتاد روی پای حسین

بوسه می زد به دست های حسین

 

سوختند از غم و کباب شدند

هر دو از گریه خیسِ آب شدند

 

گریه در حالت عطش کردند

آن قدر گریه تا که غش کردند

 

گریه های عمو مکرر شد

تشنه ی دیدنِ برادر شد

 

زیر لب روضه ی حسن را خواند

قاسمش را به سینه اش چسباند

 

دست خطِ حسن به کار آمد

ناگهان بر دلش قرار آمد

 

جلوی خیمه، جان تازه گرفت

آخرش از عمو اجازه گرفت

 

اذن میدان گرفت و عازم شد

نوبت نعره های قاسم شد

 

حال باید خودی نشان می داد

دشت، را یک تنه تکان می داد

 

وقت برچیدنِ هبل شده بود

فأنا بن الحسن... جمل شده بود

 

همه گفتند آمده حیدر

پسر پورِ ارشدِ حیدر

 

هرکه افتاد سوی او گذرش

ازرق و هر چهار تا پسرش...

 

همه بر روی خاک افتادند

غرقِ در خون، هلاک افتادند 

 

نعره می زد، علی مع الحق را

کند از ریشه نسل ازرق را

 

وقت رزمش قمر، بلند شده

مادرش نجمه سربلند شده

 

فخر دارد به خود عروس حرم

که شده نذر اهل بیت کرم

 

طالب مرگ، بین لشگر کیست؟!

دید دشمن، حریف قاسم نیست

 

حیله شد چاره، دوره اش کردند

همه یک باره، دوره اش کردند

 

ابرویش بین جنگ، زخمی شد

سرش از نقلِ سنگ، زخمی شد

 

ضربِ شمشیر نانجیبی، آه

بر سرش خورد و گفت: یاعماه

 

از روی اسب، دور از حضرت

بر زمین خورد با سر و صورت

 

تا صدا زد، سواری از خیمه

مثل بازِ شکاری از خیمه...

 

آمد و اشک، از دو دیده فشاند

قاتلش را به قعر دوزخ راند

 

رفت بالا صدای فریادش

آمدند اشقیا به امدادش

 

بس که مرکب به رفت و آمد بود

شد هوا ناگهان غبار آلود

 

بود دشت از غبار مالامال

وسط دشت، نجمه رفت از حال

 

نوعروسِ حرم زمین افتاد

بر روی خاک، با جبین افتاد

 

چه گذشت آن وسط؟! نمی دانم

روضه را بازتر نمی خوانم

 

دشت در حالتِ سکونی بود

همه جا رد نعلِ خونی بود

 

داشت قاسم به خاک می غلطید

شانه های حسین می لرزید

 

در دهان تا زبان، تکان می خورد

دنده هایش تکان تکان می خورد

 

آه... آخر به دوش مولایش

بر زمین می کشید پاهایش

 

غرقِ خون، وصل یار، شیرین بود

سرّ احلی مِن العسل این بود

محمد جواد شیرازی

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی