از شوق دیدار است می لرزد اگر دستم
از شوق دیدار است می لرزد اگر دستم
خوشحالم از این که به پیشم آمدی آخر
آغوش گرمت شد نصیب ریگ صحرا و...
مانده برای دختر زارت، فقط یک سر
***
شانه نخورده موی من، شانه زدم مویت
خاکی شده موی تو و خاکی شده مویم
امشب خودم با اشک های پلک مجروحم
خاکستر از زخم دهانت خوب می شویم
***
در یاد تو بودم تمام این چهل منزل
شلاق ها خوردم ولی نام تو را بردم
حتی در آن لحظه که از ناقه زمین خوردم
زنده شدم، مردم، ولی نام تو را بردم
***
درد سر عمه شدم، هر بار جا ماندم...
زجر حرامی عمه را هم با لگد می زد
اول مرا با تازیانه زد، کمی بعدش
خیلی به زهرا پیش چشمم حرف بد می زد
***
دیدی چگونه آن زن شامی سر بازار
لکنت زبان دخترت را مسخره می کرد
با خنده دختر بچه ای در پشت ویرانه
قد کمان دخترت را مسخره می کرد
***
یک تکه نان، خولی به پیش پای من انداخت
در حیرت از آنم چرا بوی تو را می داد
بد جور افتادم زمین آن لحظه که از نی
با ضربه ی سنگی سرت روی زمین افتاد
***
فکری بکن بی معجری در بین نامحرم
بُرده امان دختر شیرین زبانت را
گفتی که من جان توام، گفتم تویی جانم
پس جان من با خود ببر از شام جانت را
محمد مهدی شیرازی
سلام و ارادت
خوشا به سعادت شما...
خانوادگی همه شاعر
دم شما گرم...
استفاده میکنیم