ماند گل در حصار خار و خسی
ماند گل، در حصارِ خار و خسی
خانه شد در برش چنان قفسی
آب را زد صدا به هر نفسی
به نوایش محل نداد کسی
ناله اش را چرا جوابی نیست؟!
سهم این تشنه، مشتِ آبی نیست؟!
بس که شد خونجگر، امام جواد
با دلی شعله ور، امام جواد
شد چنان محتضر، امام جواد
سخت شد کار بر امام جواد
جگرش را ز بس که زهر آزرد
تشنگی رنگ چهره اش را بُرد
بود اشکش به غربت زهرا
ناله زد بر مصیبت زهرا
وای از هتک حرمت زهرا
قاتلش شد جراحت زهرا
یاد مادر، به غم اسیرش کرد
هجمه ی غصه، زود پیرش کرد
چه غمی دید آخرِ کارش
صوت رقاصه داد آزارش
خون جگر شد به حالِ تبدارش
بست با بغض، دیده ی تارش
کاش یک شیعه در برش می ماند
چند آیه به محضرش می خواند
در مصیبات، شانه ای که نداشت
همدم و پشتوانه ای که نداشت
امنیت بین خانه ای که نداشت
رأفت خواهرانه ای که نداشت
دم آخر که سخت تنها بود
عمه معصومه کاش آن جا بود
چه بلایی سر امام آمد
تا تنش روی پشت بام آمد
بدنش گر به احترام آمد...
بوی یاس از چه بر مشام آمد؟!
سرخی لاله، بر رخ باغ است
خون تازه، گواهِ این داغ است
نیست نزد امام، جنجالی
نیست بر روی بام، گودالی
خوب شد وقت ناخوش احوالی...
نشده پیکرش لگدمالی
اسب بر روی سینه اش ندوید
بدنش آفتابِ داغ ندید
محمدجواد شیرازی