رنگ از رخم پریده، بهارم خزان شده
من زینبم که همسفرم ساربان شده
بالم شکسته و بدنم تیر می کشد
طوری مرا زدند که قدم کمان شده
از وقت حمله سوی حرم، هر چه گشته ام
انگار چند طفل، کم از کاروان شده
گویای داغ زخمِ سرت در دل من است
این خونِ تازه ای که ز محمل روان شده
إبن نُمیرِ خیرندیده به گونه ات...
تیری زده که داغ و بلایی گران شده
تا جان نداده حرف بزن با رقیه ات
از قتلگاه رد شده و نیمه جان شده
دیدی به آل فاطمه خیرات داده اند؟!
بین گلویم این همه غم استخوان شده
سهم منی که کرسیِ تدریس داشتم
در کوفه، هتک حرمت و زخم زبان شده
اُم حبیبه دید و نفهمید زینبم
بس که رخم شکسته و چون ارغوان شده
با خواهرم به کوفه چنان خطبه خوان شدیم
ذکر ابالحسن سخن کوفیان شده
مردان سالخورده ی کوفه به یکدگر
گفتند: حیدر آمده، تیغش عیان شده
زیباییِ عروج تو را گفتم آن چنان
ابن زیاد مانده و لال از بیان شده
خیلی دلم گرفته، علی اکبرم کجاست؟!
ای ماه روی نیزه، زمان اذان شده
کار مرا ببین به کجاها کشیده که
زندان، سرای زینبِ بی خانمان شده
محمد جواد شیرازی