ای که در سینه ی خود داغ فراوان داری
چقدر غم به دل از محنت دوران داری
همه رنجور ز یلدای فراقت هستند
پیرو مست میان همه ادیان داری
قصه ی غربت تو غصه شده در دل ما
چقدر غصه خور از قصه ی هجران داری
آرزویم شده تا سائل کویت بشوم
تو کریمی، به گدای رهت احسان داری
نوکرانت همه دیوانه ی رخسار تواند
بس که در چهره نشان از رخ یزدان داری
یوسف فاطمه برگرد به جان زهرا
که فدای قدمت یار هزاران داری
وای بر ما که تو را راهی صحرا کردیم
بی سبب نیست که اینقدر پشیمان داری
آخر سال رسید و نرسیدی آقا
چقدر منتظر پاره گریبان داری
سر سال است فقط روی تو را می طلبم
چون که در چهره ی خود باغ بهاران داری
نکند مرگ بیاید تو نیایی آقا
همه دردیم و شما نسخه ی درمان داری
حاج مجتبی قاسمی