کوه اعتلا ز رفعت ام البنین گرفت
دریا سخا ز رحمت ام البنین گرفت
خورشید اگر که واسطه ی نور عالم است
نور از جمال و طلعت ام البنین گرفت
روح الامین برای تقرب، به طور عرش
چله برای خدمت ام البنین گرفت
افتادم از نفس سرِ نفسم ولی خدا
دست مرا به حرمت ام البنین گرفت
دست نیاز ما به خدا از همان ازل
پیوند با کرامت ام البنین گرفت
معصومه است بی شک و مانند فاطمه
عصمت بها ز عصمت ام البنین گرفت
عباس را به قله ی طاعت رسانده است
درسی که از بصیرت ام البنین گرفت
دستش شفیع خلق شود چون که بوسه از
دستان با سخاوت ام البنین گرفت
فردا علم به دوش حسین است یاورش
هر کس به دوش، رایت ام البنین گرفت
باید برات صحن ابالفضل را فقط
از دست های حضرت ام البنین گرفت
از بس بقیع رفت و ز عباس روضه خواند
یثرب هوای غربت ام البنین گرفت
داغش به جای خود، سپر خونی اش چنان
صبر و قرار و طاقت ام البنین گرفت...
مقتل نوشته است که از هوش رفته است
جان مرا مصیبت ام البنین گرفت
محمد جواد شیرازی