خزان شدیم و بهار لقا نیامده است
خزان شدیم و بهار لقا نیامده است
به دهرِ غربت ما، آشنا نیامده است
تمام عمر، به دل مردگی گذشت ولی
به سینه ها، دم آن جان فزا نیامده است
هر آنچه هست به دربار رحمت مهدی است
درست آمده سائل، خطا نیامده است
نمی رویم از این باب مرحمت، جایی
گدایی از کس دیگر به ما نیامده است
خدا کند که مرا از کرامتش بخرد
زمان وحشت در قبر تا نیامده است
نشد عزیز خدا هر کسی به عشق علی
به پایبوسی ایوان طلا نیامده است
چه خاک بر سر خود می کنم اگر دو ملک
صدا زنند که او کربلا نیامده است
به سوی مملکت صاحب الزمان، عمری است
به لطف گریه به زهرا بلا نیامده است
چنین هجوم جفا و ستم، به سوی زنی
به غیر حوریه ی مرتضی نیامده است
چه کرده با پر و بالش غلاف، بعد سه ماه
هنوز حالش از آن ضربه جا نیامده است
چنان زدند که هر روز و شب صدایی جز
صدای گریه ی خیرالنسا نیامده است
هزار شکر کفن داشت و خیالِ تنش...
زمان دفن، روی بوریا نیامده است
محمد جواد شیرازی