چه خوش است معصیت را دهم آنچنان طلاقی
چه خوش است معصیت را دهم آنچنان طلاقی
که نسیم رحمتت با گذرم کند تلاقی
پر از آه و شرمسارم که نداشت نامه ی من
به قیاس با مطیعانِ سرایت انطباقی
سر غفلت از معاد و سر خدعه های نفسم
شده ام اسیر و حیران، به میان باتلاقی
همه بوده از عطایت، شده ام مقیم این در
نه که خود رسیده باشم، نه که بوده اتفاقی
سر کوی تو می ارزد به بهای کل عالم
چه ظریف گفته در شعرِ خود اینچنین عراقی:
"همه شب نهادهام سر، چو سگان، بر آستانت"
به امید یک نگاهی، نه به شوق ارتزاقی
دل خویش را سپردم ز ازل به نورِ اعظم
همه زائلند جز او، علی است حی و باقی
دو جهان، مرا کفایت کند اینچنین تفضل
قدحی شرابِ انگورِ نجف ز دست ساقی
به حسین و کربلایش برسان سلام ما را
که برای وصل دلبر، به دل است اشتیاقی
چه خوش است مرقدش را سحری طواف کردن
چه خوش است شب نشینی به میانه ی رواقی
سرِ ذبح او خبیثان، همگی وفاق کردند
اثر حرام خوردن، شده اینچنین وفاقی
به عصا و تیغ و خنجر، به عمود و سنگ و نیزه
به تنش زدند ضربه، به ستم به هر سیاقی
چه گذشت بر حسین و بدنش که جای سالم ...
به کفاف بوسه ای هم به تنش نماند باقی
محمد جواد شیرازی