سبوی معرفت

بریز در سبوی من کمی ز جام معرفت

سبوی معرفت

بریز در سبوی من کمی ز جام معرفت

خوش آمدید

استفاده از اشعار برای تمام ذاکرین و مجالس اهل بیت علیهم السلام مجاز می باشد.

طبقه بندی موضوعی

۳۳ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «حضرت رقیه» ثبت شده است

مبتدای زندگی من خبر از پیری است

حال موهایم پدر آشفته از درگیری است

 

فعل إضرب را مؤکد من چشیدم در مسیر

یک تمیزش در دهان، دندان لق شیری است

 

صورت نیلی و پهلویم عذابم می دهند

درد پهلو بیشتر، هرچند این تقدیری است

 

تا که می خوردم زمین گیسوی من را می کشید

واقعا این زجر یک دیوانه ی زنجیری است

 

خواب بودم بین صحرا بر سرم فریاد زد

حربه ی این نانجیب از پشت غافل گیری است

 

 عمه گوشم را گرفت اما شنیدم جمله ای

جمله ای که درخور یک دشمن تکفیری است

 

خوابِ وصل تو پریشان کرده من را نیمه شب

"سر رسیدی"... خواب من را هم عجب تعبیری است

 

دردهایم گفته ام حالا بگو بابا چرا

چشم هایت جای نیزه... گونه ات شمشیری است؟!

 

بعد تو نه عمه میخواهد بماند نه که من

مرگ من باسرعت اما مرگ او تاخیری است

 

محمد جواد شیرازی

۹۴/۷

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ مهر ۹۴ ، ۱۵:۵۰
عبدالرقیه

السلام علیک یا بنت الحسین رقیه

 

اول تو را سرود لبم انتها لبم

از شوقِ پر کشیدن سویت لبالبم

 

در سینه ام محبت و بر لب ثنای تو

صد آفرین به سینه و صد مرحبا لبم

 

امشب فقط تو را سر سجاده خوانده ام

این بار پا نداد به ذکر و دعا لبم

 

من پا به پای عمه ی خود جنگ کرده ام

نشنید دشمنت به خدا هیچ جا لبم...

 

...بگشایم و شکایتی از دردها کنم

راضی است دست و پهلو و حتی رضا لبم

 

خیلی دلم برای تو تنگ است، حق بده

بوسید اگر که باز لبت بی هوا لبم

 

چشم و مشام پر شده از بوی آب و نان

اما نخورده است به آب و غذا لبم

 

"صد بار لب گشودم و بیرون نریختم

خون ها که موج میزند از سینه تا لبم"

 

 با من نگو که از چه لبت این چنین شده؟!

دارد هزار قصه و صد ماجرا لبم

 

خونی و خشک و پر ترک و حاصلش شده

چیزی شبیه نقشه ى جغرافیا لبم

 

دستش بزرگ بود، نگینش بزرگ بود

بیهوده نیست این که شده جا به جا لبم

 

بابا ببخش این لب و دندان خونی ام

می خواست تا کند به لبت اقتدا لبم

 

محمد جواد شیرازی

۲ رمضان ۹۴

۳ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۴ مهر ۹۴ ، ۱۵:۱۳
عبدالرقیه

یا رقیه مددی

سر و پا رنگ فاطمی دارد

 

قصد و آهنگ فاطمی دارد

 

چادرش از سرش نمی افتد

 

بسکه فرهنگ فاطمی دارد

 

 

 

حاجیان در طواف چشمانش

 

پوشیه شد غلاف چشمانش

 

ذوالفقار است و بر زمین خوردند

 

شامیان در مصاف چشمانش

 

 

 

دست هایش نحیف و کوچک بود

 

جنگجو بود اگرچه کودک بود

 

همه جا حامی ولایت شد

 

نام زهرا به سینه اش حک بود

 

 

 

با خودش لج نمی کند که کسی

 

راه را کج نمی کند که کسی

 

کعبه وقتی کنار ما باشد

 

عزمِ بر حج نمی کند که کسی

 

 

 

جنس بد بودم و مرا نفروخت

 

آتشی بین سینه ام افروخت

 

حرف ساده بلد نبودم من

 

معجزه کرد و شاعری آموخت

 

 

 

تا شنیدم رقیه بود فقط

 

هرچه دیدم رقیه بود فقط

 

جنت حق که هیچ، روی زمین

 

تا رسیدم رقیه بود فقط

 

 

 

نرخ دنیا نداد تغییرم

 

لعن آل امیه می گیرم

 

گفته ام بارها و می گویم:

 

"من برای رقیه می میرم"

 

 

 

می رسد رحمت خصوصی دوست

 

لب من محوِ "پای بوسی دوست"

 

گیرم اصلا که کافرم خوانند

 

افتخاری است "چاپلوسی دوست"

 

محمدجواد شیرازی

۹۴/۵

۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۹ مرداد ۹۴ ، ۱۹:۵۵
عبدالرقیه