سبوی معرفت

بریز در سبوی من کمی ز جام معرفت

سبوی معرفت

بریز در سبوی من کمی ز جام معرفت

خوش آمدید

استفاده از اشعار برای تمام ذاکرین و مجالس اهل بیت علیهم السلام مجاز می باشد.

طبقه بندی موضوعی

۶ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «رباب» ثبت شده است

دانلود صوت شعر با نوای حاج آقا منصور ارضی _ شب ۲۷ محرم ۱۴۰۰

همان که از سر حکمت گهی جوابم کرد
به مِهر خویش، خوش اقبال و کامیابم کرد

حسین وضع خراب مرا ندیده گرفت
مرام و معرفتش تا ابد خرابم کرد

نبرد آبرویم را، همیشه راهم داد
کنار سینه زنان، محترم حسابم کرد

میان ظلمت این روزگار، در روضه
مرا مجاور انوار آفتابم کرد

گرفت هر چه که رنگ تعلقم می داد
علم به دوشِ عزاخانه ی ربابم کرد

خدا کند که ببینم، نگاه لطف رباب
دوباره زائر صحن ابوترابم کرد

به دلبرم برسانید جان به لب شده ام
ز بس که دوری کرب و بلا عذابم کرد

دعا کنید ببینم که اربعین امسال
حسین از کرمش خواند و انتخابم کرد

چقدر روضه ی شش ماهه اش جگرسوز است
چقدر داغ علی اصغرش کبابم کرد

رباب گفت بخواب اصغرم که بی شیری
به پیش اهل حرم، از خجالت آبم کرد

محمد جواد شیرازی

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۳ شهریور ۰۰ ، ۲۱:۱۰
عبدالرقیه

شش ماهه ای که یاس رخش را جنان نداشت
در روی زرد خود، اثری جز خزان نداشت

دیگر توان گریه و چرخاندن زبان...
با حال التماس به دور دهان نداشت

کارش تمام بود، نفس سخت می کشید
اصلا برای پر زدنش هم توان نداشت

اول کمی گرفت صدایش ولی سپس
حتی از آن صدای گرفته، نشان نداشت

وای از رباب، بس که خجالت کشیده بود
روی نگاه کردنِ بر بانوان نداشت

آمد حسین و با عجله رفت خیمه گاه
خیلی برای حفظِ رضیعش، زمان نداشت

نفرین به آسمان که خساست به خرج داد
یک جرعه آب بهر علی، آسمان نداشت؟!

حجم گلوی کوچک اصغر، تحملِ...
تیر بزرگ حرمله را بی گمان نداشت

زد باشتاب، حرمله تیر سه شعبه را
بر شیرخواره ای که زبان بیان نداشت

پاشیده شد گلوی علی، ذبح شد سرش
دنیا چنین مصیبت و داغی گران نداشت

لبخند زد به روی پدر، پر کشید و رفت
دیگر حسین در بدن خویش، جان نداشت

آغاز شد مصیبت حیرانی حسین
این کشتی شکسته دگر بادبان نداشت

ای کاش شام روز دهم، دست کم رباب...
چشمی به سوی رأس علی بر سنان نداشت

شد هم نشین و سوخته ی نور آفتاب
دیگر رباب، هیچ کجا سایه بان نداشت

محمد جواد شیرازی

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۵ شهریور ۹۹ ، ۲۱:۵۵
عبدالرقیه

دانلود صوت شعر با نوای حاج آقا منصور ارضی

 

با خطا خون به دل پاک جنابش کردم

چقدر با طمعِ نفس، عذابش کردم

 

چشم او شاهد رسوایی من بود ولی

کمتر از دیده ی یک طفل حسابش کردم

 

سحر و نافله و حال بکایم چه شدند؟!

حال خوش داشتم، از جهل خرابش کردم

 

نه که دل از منِ رسوا بکند، نه هرگز

او مرا خواند ولی باز جوابش کردم 

 

نام زیبای علی را ز همان روز ازل

بر روی سینه ی خود کندم و قابش کردم

 

تا حرم رفتم و در صحن نجف، حیدر را

پدر و حضرت رزاق خطابش کردم

 

کربلا هر شب جمعه، سحرش غوغایی است

بازهم یادی از آن لحظه ی نابش کردم

 

توبه و چشم ترم را نپذیرفت خدا

تا که با گریه بر ارباب مُجابش کردم

 

روضه ی نیمه شبم را به عنایاتِ حسین

نذر بانوی وفا، نذر ربابش کردم

 

 حرمله نعره نکش، کودک من خوابیده

با مکافات در این همهمه خوابش کردم

 

 مُردم و زنده شدم تا که پس از رفتن او

مشت من تر شد و در نهر، پُر آبش کردم

محمد جواد شیرازی

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۳ اسفند ۹۸ ، ۰۷:۱۲
عبدالرقیه

دانلود صوت شعر با نوای حاج آقا منصور ارضی محرم ۹۸ روز هفتم

از کربلا رنگ خوشی دیدم؟! ندیدم
بی شیر ماندم، بین هر خیمه دویدم

دیشب فقط تا صبح طفلم داد می زد
خیلی خجالت از بنی هاشم کشیدم

***

ای کاش این داغی که دیدم خواب باشد
طفلم سلامت، محضر ارباب باشد

گفتم: حسینم، حاضرم در بین این دشت...
تشنه بمیرم، اصغرم سیراب باشد

***

مولای من حیران و سرافکنده آمد
رو زد سوی دشمن ولی شرمنده آمد

وقتی که بر می گشت با چشم پر از آب
از لشگر دشمن صدای خنده آمد

***

تیری در این لشگر نبود الا سه شعبه؟!
چیدند آخر غنچه ام را با سه شعبه

ای حرمله انصاف داری بی مروت؟!
اصغر سه شعبه... حضرت سقا سه شعبه؟!

***

مانده حسین و کل آغوشش پر از خون
صورت پر از خون، بر روی دوشش پر از خون

چشمم پر از خون شد که شد از ضرب آن تیر...
شش ماهه ام از گوش تا گوشش پر از خون

***

باور کنم شش ماهه ی من، اصغرم رفت؟!
از نعره ی تکبیر این لشگر سرم رفت

خیلی مرا سوزانده این غصه که طفلم...
با حالت قهر آخرین بار از برم رفت

***

نشنیدم آخر، صحبت نشنیده اش را
بستند بر نی، حنجر پاشیده اش را

خیلی خجالت می کشم آبی بنوشم
بر نیزه اش، دیدم لب خشکیده اش را

***

مَردم... منِ محزونِ غمدیده ربابم
هم قافیه نه... همنشینِ آفتابم

تا آب می بینم، سرم پایین می افتد
هم قافیه نه... داغدارِ مشک آبم

محمدجواد شیرازی

۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۶ شهریور ۹۸ ، ۰۵:۲۰
عبدالرقیه

دانلود صوت شعر با نوای حاج آقا منصور ارضی شب هفتم محرم ۹۷

تشنه شدی و ساقه ی شعله ورت شکست

چون چوبِ خشک هر دو لب لاغرت شکست

 

هر سو دوید مادر تو زمزمی نبود

طفل ذبیح خیمه، دل هاجرت شکست

 

با گریه ی تو هر دویمان آب می شویم

با گریه ات غرور پدر مادرت شکست

 

نامت علی است، محترمی مثل مرتضی

این احترام، ارثیه ی حیدرت شکست

 

می خواستم برای تو کاری کنم، نشد

خیلی دلم برای دو پلک ترت شکست

 

تا باد تیر حرمله از چله اش گذشت

مانند یاس خشک شده حنجرت شکست

 

تیزی یک پر از سه پر تیر، ذره ای

بر بازویت کشید، عزیزم پرت شکست

 

این حجم تیر کل تنت را گرفته است

مانند مادرم همه ی پیکرت شکست

 

خون گلوی تو به روی صورت من است

از بس که بی هوا قدح کوثرت شکست

 

با فکر پاسخی که بگویم به مادرت

بُهتم کنار جسم و تن بی سرت شکست

 

حالا که می روی ز چه لبخند می زنی؟!

قد مرا همین نظر آخرت شکست

محمد جواد شیرازی

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۶ شهریور ۹۷ ، ۰۶:۵۲
عبدالرقیه

دانلود صوت شعر با نوای حاج آقا منصور ارضی _ روز هفتم محرم ۹۶

 
مادری بین خیمه غمگین بود
سرش از شرم رو به پایین بود
 
پیش چشمان بانوان حرم
دیده اش پر شد از نم و شبنم
 
بانویی که دگر نظیر نداشت
کودکش تشنه بود و شیر نداشت
 
دست خود را تکان تکان می داد
کودکش تشنه داشت جان می داد
 
چه کند با دل گرفتارش؟!
داد دست رقیه گهوارش
 
پیش او هم علی نشد آرام
زینب آمد ولی نشد آرام
 
کودکی زیر لب در آن محفل
گفت با گریه یا ابوفاضل
 
آه، از شرم ساقی توحید
پیکرش بین علقمه لرزید
 
ناگهان نور مشرقین آمد
پدرش حضرت حسین آمد
 
عمه گهواره را به آقا داد
به دل مادرش تسلا داد
 
گفت: او هم دلاوری شده است
تشنه ی جام کوثری شده است
 
رفت آقا به سوی آن لشکر
رفت در روبروی آن لشکر
 
گفت: این طفل را چه تقصیر است
دست او نه کمان نه شمشیر است
 
آتشی بر دل فلک خورده
لبش از تشنگی ترک خورده
 
نیست کس تا دوای او بدهد؟!
جرعه آبی برای او بدهد
 
طفل خود را گرفت بالاتر
عمر سعد بود و یک لشکر
 
بین شان سخت ولوله افتاد
ناگهان یاد حرمله افتاد
 
گفت: برخیز و صید کن در دم
با سه شعبه تو هر دو را با هم
 
قلب کون و مکان شراره گرفت
تیر را سوی شیرخواره گرفت
 
تیر از چله ی کمان رد شد
در حرم حال مادرش بد شد
 
طفل خنده به روی لب آورد
روی دست پدر تلظی کرد
 
دست و پا زد میان آغوشش
ذبح شد بچه گوش تا گوشش
 
سر اصغر میان یک دستش
پیکرش شد از آن یک دستش
 
روضه، مافوق هر تصور شد
پدر از خون محاسنش پر شد
 
عرش را داشت شعله ور می کرد
متحیر به او نظر می کرد
 
این همه اظطراب را چه کند؟!
مانده حالا رباب را چه کند؟!
 
در عبا گرچه طفل پنهان بود
خونِ زیر عبا نمایان بود
 
بیش از این بین این مسیر نماند
پیکرش را به پشت خیمه رساند
 
وای از ناله ی مهیب رباب
وای از غربت عجیب رباب
 
رفت خیمه، نه این که دل بکند
خواست گهواره را تکان بدهد
 
از دلش غصه بی گمان نرود
بعد از این زیر سایه بان نرود
محمد جواد شیرازی
۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۶ مهر ۹۶ ، ۰۵:۰۸
عبدالرقیه