سبوی معرفت

بریز در سبوی من کمی ز جام معرفت

سبوی معرفت

بریز در سبوی من کمی ز جام معرفت

خوش آمدید

استفاده از اشعار برای تمام ذاکرین و مجالس اهل بیت علیهم السلام مجاز می باشد.

طبقه بندی موضوعی

۳ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «شش ماهه» ثبت شده است

تغییر کرده انگار، از تشنگی صدایش
شیری نخورده اصغر تا که شود قوایش

در گرمی بیابان آن قدر ضعف کرده
رنگی نمانده حتی در روی دلربایش

از حال رفته انگار یا اینکه قهر کرده؟!
شد بی صداتر از قبل، شش ماهه گریه هایش

وقتی که چنگ می زد از تشنگی به سینه
می زد رباب با بغض بوسه به دست و پایش

خیمه به خیمه می رفت با اضطراب تا که
شاید شبیه هاجر پیدا کند دوایش

از شرمساری و از چشم ترش عیان شد
در مشک ها نمانده یک قطره هم برایش

افتاده روی شانه، ساکن سرِ نحیفش
شش ماهه تشنه مانده، این است اقتضایش

گهواره ی علی را دست حسین دادند
باهم رباب و زینب بر سجده سر نهادند


گفتند اهل کوفه این نور آفتاب است؟
این نور آشنا چیست؟ نور ابوتراب است

شد همهمه زیاد و برخی به خویش گفتند:
جرمی نکرده این طفل، حقش دو جرعه آب است

برخاست ابن سعد و با بغض و واهمه گفت:
بردار حرمله تیر، تیری که پرشتاب است

تیر سه شعبه را از قوس کمان رها کرد
تا دید شیرخواره، در حال پیچ و تاب است

تیر سه پر برای رویین تنان بسازند
عباس نیست این طفل، این کودک رباب است

حیران شده حسین و مانده میان میدان
کل محاسنش با خون علی خضاب است

چیزی نمانده خیلی از صورت عزیزش
مثل شکسته‌سنگی که مانده بر رکاب است

مانند محسن او هم پای غم ولی رفت
تیری شبیه مسمار، در حنجر علی رفت


زیر عبا گرفته یاس معطرش را
تا که کسی نبیند حلقوم پرپرش را

یک گام رو به خیمه، یک گام رو به میدان
مانده بَرد چگونه تا خیمه ها سرش را

تا پشت خیمه دائم، بیتاب گریه می کرد
از خاطرش نبرده لبخند آخرش را

تا قبر کوچکی را با دست خود کند حفر
با اشک دیده کرده در خاک، خنجرش را

سخت است این که جای آغوشِ پر ز مهرش
در بین قبر خواباند این دفعه دلبرش را

آمد رباب و افتاد بی تاب نزد قبرش
بوسید بار آخر دستان اصغرش را

ای وای اگر بیاید آن لحظه که ببیند
بستند روی نیزه رأس منورش را

حال رباب آتش زد بر وجود شیعه
آن لحظه که گشوده شد بر حرم شریعه

محمد جواد شیرازی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۳ تیر ۰۳ ، ۰۸:۳۹
عبدالرقیه

دانلود صوت شعر با نوای حاج آقا منصور ارضی _ روز هفتم محرم ۹۶

 
مادری بین خیمه غمگین بود
سرش از شرم رو به پایین بود
 
پیش چشمان بانوان حرم
دیده اش پر شد از نم و شبنم
 
بانویی که دگر نظیر نداشت
کودکش تشنه بود و شیر نداشت
 
دست خود را تکان تکان می داد
کودکش تشنه داشت جان می داد
 
چه کند با دل گرفتارش؟!
داد دست رقیه گهوارش
 
پیش او هم علی نشد آرام
زینب آمد ولی نشد آرام
 
کودکی زیر لب در آن محفل
گفت با گریه یا ابوفاضل
 
آه، از شرم ساقی توحید
پیکرش بین علقمه لرزید
 
ناگهان نور مشرقین آمد
پدرش حضرت حسین آمد
 
عمه گهواره را به آقا داد
به دل مادرش تسلا داد
 
گفت: او هم دلاوری شده است
تشنه ی جام کوثری شده است
 
رفت آقا به سوی آن لشکر
رفت در روبروی آن لشکر
 
گفت: این طفل را چه تقصیر است
دست او نه کمان نه شمشیر است
 
آتشی بر دل فلک خورده
لبش از تشنگی ترک خورده
 
نیست کس تا دوای او بدهد؟!
جرعه آبی برای او بدهد
 
طفل خود را گرفت بالاتر
عمر سعد بود و یک لشکر
 
بین شان سخت ولوله افتاد
ناگهان یاد حرمله افتاد
 
گفت: برخیز و صید کن در دم
با سه شعبه تو هر دو را با هم
 
قلب کون و مکان شراره گرفت
تیر را سوی شیرخواره گرفت
 
تیر از چله ی کمان رد شد
در حرم حال مادرش بد شد
 
طفل خنده به روی لب آورد
روی دست پدر تلظی کرد
 
دست و پا زد میان آغوشش
ذبح شد بچه گوش تا گوشش
 
سر اصغر میان یک دستش
پیکرش شد از آن یک دستش
 
روضه، مافوق هر تصور شد
پدر از خون محاسنش پر شد
 
عرش را داشت شعله ور می کرد
متحیر به او نظر می کرد
 
این همه اظطراب را چه کند؟!
مانده حالا رباب را چه کند؟!
 
در عبا گرچه طفل پنهان بود
خونِ زیر عبا نمایان بود
 
بیش از این بین این مسیر نماند
پیکرش را به پشت خیمه رساند
 
وای از ناله ی مهیب رباب
وای از غربت عجیب رباب
 
رفت خیمه، نه این که دل بکند
خواست گهواره را تکان بدهد
 
از دلش غصه بی گمان نرود
بعد از این زیر سایه بان نرود
محمد جواد شیرازی
۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۶ مهر ۹۶ ، ۰۵:۰۸
عبدالرقیه

انگار علی مادر تو شیر ندارد

گریه نکن این قدر که تأثیر ندارد

 

بی حال شدی و دل من ریخته برهم

درمانده شده فرصت تأخیر ندارد

 

می گیرم از این قوم کمی آب برایت

بابای تو ترس از غمِ تحقیر ندارد

 

ای مردم کوفه پسرم تشنه ی آب است

این کودک بیچاره که تقصیر ندارد

 

یک مرد بیآید ببرد غنچه ی من را

آبش بدهد... مادر او شیر ندارد

 

گفتند: "حسین آمده خود آب بنوشد"

یک جرعه ی آب اینهمه تفسیر ندارد

 

ای حرمله این بچه سرِ جنگ ندارد

شش ماهه ی بی شیر که شمشیر ندارد

 

تیری که به عباس زدی؟! وای خدایا...

شش ماهه ی من طاقت این تیر ندارد

 

شادی نکنید این همه که مادرش افتاد

شش ماهه زدن این همه تکبیر ندارد

 

بیچاره ربابه جگرش سوخت و دیگر

کاری بجز اشک و غم شبگیر ندارد

 

گیرم که شکسته شده، بعد از علی اصغر...

...گهواره دگر حاجت تعمیر ندارد

 

خوابش شده دامادی اصغر ولی انگار

خواب دل هجران زده تعبیر ندارد

 

محمد جواد شیرازی

 

 

۲ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۲۸ مهر ۹۴ ، ۱۹:۱۵
عبدالرقیه