مبتدای زندگی من خبر از پیری است
حال موهایم پدر آشفته از درگیری است
فعل إضرب را مؤکد من چشیدم در مسیر
یک تمیزش در دهان، دندان لق شیری است
صورت نیلی و پهلویم عذابم می دهند
درد پهلو بیشتر، هرچند این تقدیری است
تا که می خوردم زمین گیسوی من را می کشید
واقعا این زجر یک دیوانه ی زنجیری است
خواب بودم بین صحرا بر سرم فریاد زد
حربه ی این نانجیب از پشت غافل گیری است
عمه گوشم را گرفت اما شنیدم جمله ای
جمله ای که درخور یک دشمن تکفیری است
خوابِ وصل تو پریشان کرده من را نیمه شب
"سر رسیدی"... خواب من را هم عجب تعبیری است
دردهایم گفته ام حالا بگو بابا چرا
چشم هایت جای نیزه... گونه ات شمشیری است؟!
بعد تو نه عمه میخواهد بماند نه که من
مرگ من باسرعت اما مرگ او تاخیری است
محمد جواد شیرازی
۹۴/۷