سنگ ها را زدم کنار اما جان زهرا بگو دگر چه کنم؟
وای زینب...
سنگ ها را زدم کنار اما جان زهرا بگو دگر چه کنم؟
بارش تیر و نیزه آمده است، نیزه ها را بگو دگر چه کنم؟
این همه جا میان این هامون، قعر گودال رفته ای چه کنی؟!
گرگ ها بد به جانت افتادند، بین صحرا بگو دگر چه کنم؟
هرچه گفتم به روی سینه نرو، چکمه را در بیاور از پایت
هرچه گفتم محل نداد آخر، رفت با پا بگو دگر چه کنم؟
دیدم آخر که نعل تازه زدند، ده سوار حرامی ملعون
لب و دندان تو زبانم لال، شد معما بگو دگر چه کنم؟
این طرف دور تو چه غوغا شد، آن طرف بین خیمه بلوا شد
دختری زیر دست و پا جان داد، اصلا حالا بگو دگر چه کنم؟
هم ردا، هم عبا و هم خودت، هم زره را ربوده اند این ها
سر آن یادگاری مادر، گشته دعوا بگو دگر چه کنم؟
ساربان بین خون چه می خواهی؟ غارتش کرده اند چیزی نیست
از روی خنده اش مشخص شد، کرد پیدا... بگو دگر چه کنم؟
حرف بد زد ولی نرفتم من، با لگد زد ولی نرفتم من
از کنارت مرا جدا کردند، کعب نی ها بگو دگر چه کنم؟
بهتر از جان من برادر من، چاره ای نیست بین این اعدا
غیر از این که گذارمت اینجا، تک و تنها... بگو دگر چه کنم؟
محمد جواد شیرازی ۹۳/۰۸/۱۲