بعد از آن روز دوشنبه حال و روزش مبهم است
بعد از آن روز دوشنبه حال و روزش درهم است
غربت و غم سینه اش را روز و شب پر می کند
می رود مسجد به منبر سب حیدر می کنند
بین کوچه می رسد با خود تفکر می کند
دیدن هربارِ قنفذ یا مغیره... بگذریم
در خودش می ریزد و یادی ز چادر می کند
می شود آیا کریمی را به دِرهم ها فروخت؟
آدم از این حرف، احساس تحیر می کند
می کِشد از زیر پا سجاده اش را آشنا
اینچنین سرباز از رهبر تشکر می کند؟!
صلحِ آقا جنگ با تزویر بود و جاهل است...
...هر کسی این صلح را سازش تصور می کند
آب می خواهد لب روزه امام از همسرش
همسرش با زهر دارد جام را پر می کند
پاره های این جگر در تشت بی علت که نیست
سنگِ سخت از سوز این جرعه تغیّر می کند
مطمئنم در دو عالم جزء قوم اشقیاست
هرکه از آقام احساس تنفر می کند
وقت تشییع تنش آمد زنی استر سوار
با کمانداران خود حسِ "تکاثر" می کند
می رسد آخر زمان انتقام منتقم
می رسد خواری آن کس که تکبر می کند
**********
سنگ دل هستم... بدرد گِل شدن که می خورم
این دلِ سنگم برایش کار آجر می کند
محمد جواد شیرازی
۹۴/۹/۱۸