وای از آن تیغ که بر بال و پرش خورد
پنجشنبه, ۱۹ اسفند ۱۳۹۵، ۰۹:۲۵ ب.ظ
وای از آن تیغ که بر بال و پرش خورد
چند قدم بعد به بال دگرش خورد
وای از آن لحظه ای که در دل میدان
تیر سه شعبه به ساحت بصرش خورد
این همه پر در حوالی کمرش ماند
بس که سر تیرها بر کمرش خورد
آبرویش قطره قطره روی زمین ریخت
تیر، همین که به مشک شعله ورش خورد
خون به دل اهل آسمان و زمین کرد
ضرب عمودی که از قفا به سرش خورد
از روی زین بر زمین داغ بیابان
پیکر بی دست و جسم محتضرش خورد
در وسط گرد و خاک علقمه، ناگاه
نیزه ی یک نیزه دار بر جگرش خورد
.
.
.
وای ز شام و دمی که تیزی سنگی
بر روی نیزه به رأس مختصرش خورد
محمد جواد شیرازی
۹۵/۱۲/۱۹