از خدعه های مردم بی عار ای امام
از خدعه های مردم بی عار، ای امام
کار پسرعموی تو ناچار شد تمام
مسلم، اسیر خدعه ی طومارها شده
مِنّی، عَلیکَ یا أبا الأحرار ألسّلام
فهمیده ام ازین همه لب تشنه ماندنم
باید سرم رَود به سرِ دار، تشنه کام
این جا به جای مرهم بر زخم و جای تیر
با سنگ می دهند به بیمار، التیام
هَل مِن مُعینِ تو به جوابی نمی رسد
چون بطنِ کوفه پُر شده بسیار از حرام
هر جای کوفه رفتم و هر لحظه می رسید
بوی سلاح و شعله ز بازار بر مشام
یک نانجیب، تیر سه شعبه خریده بود
گفتم به گریه دست نگهدار، بی مرام
کوفه نیایِ من که به مولا نمی رسد
بادِ صبا رسان سوی دلدار این پیام
بگذار تا حمیده یتیمِ حرم شود
نزد رقیه سایه ات، ای یار مستدام
دیدی تنم به دکه ی قصاب ها رسید؟!
در شهر کوفه، دفن شد انگار احترام
واژه به واژه در دل من روضه می شوند
بازار... کوچه... زینب و انظار... ازدحام...
آتش ز بام... ناقه ی عریان... نگاه بد...
رقاصه... سنگ... خنده ی اشرار... شهر شام...
این سِیر را، به خاطر حلقوم اصغرت
از خیر کوفه بگذر و بگذار ناتمام
محمد جواد شیرازی
قلمتون پر برکت