تغییر کرده انگار، از تشنگی صدایش
شیری نخورده اصغر تا که شود قوایش
در گرمی بیابان آن قدر ضعف کرده
رنگی نمانده حتی در روی دلربایش
از حال رفته انگار یا اینکه قهر کرده؟!
شد بی صداتر از قبل، شش ماهه گریه هایش
وقتی که چنگ می زد از تشنگی به سینه
می زد رباب با بغض بوسه به دست و پایش
خیمه به خیمه می رفت با اضطراب تا که
شاید شبیه هاجر پیدا کند دوایش
از شرمساری و از چشم ترش عیان شد
در مشک ها نمانده یک قطره هم برایش
افتاده روی شانه، ساکن سرِ نحیفش
شش ماهه تشنه مانده، این است اقتضایش
گهواره ی علی را دست حسین دادند
باهم رباب و زینب بر سجده سر نهادند
گفتند اهل کوفه این نور آفتاب است؟
این نور آشنا چیست؟ نور ابوتراب است
شد همهمه زیاد و برخی به خویش گفتند:
جرمی نکرده این طفل، حقش دو جرعه آب است
برخاست ابن سعد و با بغض و واهمه گفت:
بردار حرمله تیر، تیری که پرشتاب است
تیر سه شعبه را از قوس کمان رها کرد
تا دید شیرخواره، در حال پیچ و تاب است
تیر سه پر برای رویین تنان بسازند
عباس نیست این طفل، این کودک رباب است
حیران شده حسین و مانده میان میدان
کل محاسنش با خون علی خضاب است
چیزی نمانده خیلی از صورت عزیزش
مثل شکستهسنگی که مانده بر رکاب است
مانند محسن او هم پای غم ولی رفت
تیری شبیه مسمار، در حنجر علی رفت
زیر عبا گرفته یاس معطرش را
تا که کسی نبیند حلقوم پرپرش را
یک گام رو به خیمه، یک گام رو به میدان
مانده بَرد چگونه تا خیمه ها سرش را
تا پشت خیمه دائم، بیتاب گریه می کرد
از خاطرش نبرده لبخند آخرش را
تا قبر کوچکی را با دست خود کند حفر
با اشک دیده کرده در خاک، خنجرش را
سخت است این که جای آغوشِ پر ز مهرش
در بین قبر خواباند این دفعه دلبرش را
آمد رباب و افتاد بی تاب نزد قبرش
بوسید بار آخر دستان اصغرش را
ای وای اگر بیاید آن لحظه که ببیند
بستند روی نیزه رأس منورش را
حال رباب آتش زد بر وجود شیعه
آن لحظه که گشوده شد بر حرم شریعه
محمد جواد شیرازی