در پادگان غربتش ماندم، از غصه آزادی نمی خواهم
در پادگان غربتش ماندم، از غصه آزادی نمی خواهم
وقتی حریمش رنگ غم دارد، من رنگ آبادی نمی خواهم
گرچه کبوتر در قفس دائم، فکر و خیالش روز آزادی است
من جلد صحن سامرا هستم از بند، آزادی نمی خواهم
هر عاشقی از چای این جا خورد، زیر لبش این جمله را می گفت:
ته مانده ی چای شما عشق است، حلوای بغدادی نمی خواهم
عشاق دورش گرچه کم اما، در رتبه هریک لشکری هستند
شاگرد عشاق حرم هستم، شیرین و فرهادی نمی خواهم
وقتی اذان دیگران صوتش آمد میان صحن ها گفتم:
یارب همین حس شنیدن را هرچند تو دادی... نمی خواهم
زیباترین نام جهان هادی، ذکرم شده در هر زمان هادی
جز نام زیبای امام خود، اذکار و اورادی نمی خواهم
اصلا بهشت ارزانی زاهد، انعام جنت قسمت عابد
فردای محشر من سکونتگاه، جز جنت الهادی نمی خواهم
هستم اگر کوچک تر از این عشق، بیمارم و در به در از این عشق
من راضی ام از عاشقش بودن، باور کن امدادی نمی خواهم
خونم بریزد در حرم ای کاش، در صحن های محترم ای کاش
شمشیر غیر از حضرتش هرگز ،جز دوست صیادی نمی خواهم
محمد جواد شیرازی
2/1/94 سامرا