ای مهبط وحی، ای نسیم رحمت
ای صاحب جامعه، ولیّ نعمت
ای هادی و علت موحد شدنم
مهرت شده آمیخته با جان و تنم
شد طاعت هر بنده به حبت موکول
با بندگی ات، بندگی ام شد مقبول
آموخته ای به ما علی گفتن را
در راه ولی فقط پذیرفتن را
خوب است که دلتنگ حریمت شده ام
دیوانه ی سیدالکریمت شده ام
یادم که نرفته سرپناهم دادی
یک عمر نجات از گناهم دادی
فخر است مرا همین گدایت بودن
هر لحظه گدای سامرایت بودن
ذهنم شده از غریبی ات درمانده
دل را غم تنها شدنت سوزانده
یک فاجعه بر پلک ترت آتش زد
تخریب حرم بر جگرت آتش زد
با حمله سوی قبر اباعبدالله
کردند خراب، حال و روزت را آه
از ظلم و ستم بریدی و خسته شدی
در پشت فرس دویدی و خسته شدی
بر تکه ی ناخنت قسم دق کردم
با یاد غمت شبانه هق هق کردم
از آن همه بی مهری و آزار نگو
از حمله سوی خانه ات، ای یار نگو
شد درب حرم بدون اذنت تا باز
بردند تو را شبانه در بین نماز
از ظلمت قلب های تاریک ای وای
رفتی به سوی خان صَعالیک ای وای
با صد غم انباشته در دل رفتی
رنجیده به بزم متوکل رفتی
تا جام شراب را مقابل دیدی
بر غربت عمه جانتان باریدی
گیرم که شراب بود و ماتم بوده
اصلا تو بگو که خیزران هم بوده؟!
سهل است گریز روضه را خواندن، نه
صد مرد اسیری برود، یک زن نه
زن باشی و در رخت اسیری سخت است
با معجر پاره رو بگیری سخت است
زن باشی و بی پناه و تنها بشوی
زن باشی و در زیر کتک تا بشوی
هر غم که ندیده ای تو زینب دیده
حتی گلوی بریده را بوسیده
محمد جواد شیرازی