شمس نورانی من بودی و مهتاب شدی
شمس نورانی من بودی و مهتاب شدی
چقدر ناحلةالجسم شدی، آب شدی
تا نفهمم که سه ماه است چه آمد سر تو
گفته ای نیمه ی شب غسل دهم پیکر تو
تازه فهمیده ام از شوهر خود پوشاندی
بازویت بستی و هرطور که شد پوشاندی
مثل یک مشکل لایَنحل و مبهم شده ای؟!
یاس خوش قامت حیدر چقدر خم شده ای!
اشک، از چشم من و روح الامین می ریزد
آب میریزم و خونابه زمین می ریزد
آستین بین دهان، زینب من ناله کشید
تا که چشمم به رخت خورد، حسن ناله کشید
جگرم سوخت ازین داغ عظیم و جانسوز
پهلویت خوب نشد بعد نود روز هنوز
دسته دسته ز لباست گل لاله چیدم
با همین دست، تو را بین کفن پیچیدم
باورم نیست که باید به دو چشمان ترم
چوب تابوت تو را بر سر دوشم ببرم
بگذر از من که شب و روز اذیت بودی
جان حیدر چه بگویم که امانت بودی
سرخ شد با رخ من رنگ تمام افلاک
هستی ام را به چه رویی بگذارم در خاک؟!
شد تمام این همه آشفتگی احوالت
فاطمه جان پدرت آمده استقبالت
محمد جواد شیرازی