سبوی معرفت

بریز در سبوی من کمی ز جام معرفت

سبوی معرفت

بریز در سبوی من کمی ز جام معرفت

خوش آمدید

استفاده از اشعار برای تمام ذاکرین و مجالس اهل بیت علیهم السلام مجاز می باشد.

طبقه بندی موضوعی

۷ مطلب با موضوع «ب/ تقسیم بر اساس تقویم قمری :: 1- محرم :: شب 5 محرم حضرت عبدالله» ثبت شده است

دانلود صوت شعر با نوای حاج آقا منصور ارضی، شب ۵ محرم ۱۴۰۳

منم عبداله و از ذریه ی پنج تنم
نوه ی حیدر کرار، یل بت شکنم
جوشنم هست به پیکار، همین پیرهنم
یادشان مانده جمل، من پسر آن حسنم

او که تا عمق صف منحرفان را طی کرد
شتر فتنه گری را به نگاهی پِی کرد

دور از جنگ شدن، کار دلاورها نیست
رسم ما، سازش با قوم ستمگرها نیست
در دلم واهمه ای از صفِ لشگرها نیست
سن کم، مانع پرواز کبوترها نیست

تا به کی صبر کنم، حوصله ام سر رفته
سوی این معرکه حتی علی اصغر رفته

خاک، عمامه ی مولای مرا پوشانده
غم تنها شدنش، قلب مرا سوزانده
زیر لب، أشهد خود را ته مقتل خوانده
چه کسی جز من ازین فیض مگر جامانده؟

از غریبیِ عمو پر شده از غم، نفسم
عمه، آماده ی پرواز ز کنج قفسم

چه شنیدم؟! به عمو باز جسارت شده است
همه جای بدنش، غرق جراحت شده است
تشنگی اش سبب رنج و مشقت شده است
ماندنش در دل مقتل، دو سه ساعت شده است

من نمردم که به پیشانی او سنگ زنند
تا که هستم نگذارم به مویش چنگ زنند

چشم بر زندگی ام بعد شهیدان، بستم
سخت دلتنگ علی اکبر و قاسم هستم
حسنی زاده، حسینی و سراپا مستم
می شوم نزد عمویم سپرش با دستم

تیغ بر پوست بیاویزد اگر بازویم
زیر لب، مرثیه ی فاطمه را می گویم

نفس آخر من ناله ی زهرا زهرا
گفتم آخر به لب از جانب بابا، زهرا
دیدمش با قد خم آمده اینجا، زهرا
تیری آمد گلویم ریخت بهم، یا زهرا

یازده سال شدم واله و مدهوش حسین
تا که جان دادم ازین عشق در آغوش حسین

بعد من، شمر پر از کینه به سویش آمد
خنجری کُند پی ذبح گلویش آمد
چکمه ای بی ادبی کرد و به رویش آمد
چه بلایی به سر روی نکویش آمد

عمه ام دید غمی را که بر آن مرهم نیست
جای سالم به تنش قدر نگینی هم نیست

محمد جواد شیرازی

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۰ تیر ۰۳ ، ۲۳:۴۰
عبدالرقیه

دانلود صوت شعر با نوای حاج آقا منصور ارضی، شب ۵ محرم ۱۴۰۲

بسم رب النور، نور هر سخن
هستم عبدالله و بابایم حسن
چون امیرالمؤمنینم، بت شکن
می کنم هر فتنه ای را ریشه کن

اسوه ام قاسم شد و شیر جمل
نزد ما مرگ است أحلی مِن عسل

من حسینی هستم و پابست او
یازده سال است مستم، مست او
بوسه گاهم بوده عمری، دست او
حال افتاده به مقتل، خسته او

از میان دست عمه، بی قرار
دست خود را می کشم بی اختیار

هیچ کس جز من نماند از لشگرش
تشنگی آتش زده بر حنجرش
مانده جای زخم بر سرتاسرش
می کشد روی زمین بال و پرش

عده ای شمشیر در آورده اند
شمر و خولی رو به مقتل کرده اند

با عصا محراب ابرویش شکست
نیزه ای در بین پهلویش شکست
سنگ تیزی، روی نیکویش شکست
دیدی آخر شأن گیسویش شکست

با خدایش بود در راز و نیاز
دست ناپاکی به مویش شد دراز

جان به قربانش، فدایش می شوم
مرهمی بر زخم هایش می شوم
بین مقتل، سر جدایش می شوم
با پرم جوشن برایش می شوم

قتلگه، کوچه شد و من هم سپر
ایستادم روی پنجه چون پدر

تیغ، بی رحمانه دستم را برید
تیر، با شدت گلویم را درید
جز عمو چشمم دگر کس را ندید
پیکرم را بین آغوشش کشید

تا که لب تشنه صدا کردم، عمو
تیری آمد دوخت جسمم را بر او

بعد من، خیلی جسارت می شود
بر عمو جانم اهانت می شود
احتضار او سه ساعت می شود
پیکرش بدجور غارت می شود

نیست ذبحی مثل او در عالمین
فاطمه گوید بُنیَّ یاحسین

محمد جواد شیرازی

۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۳۱ تیر ۰۲ ، ۲۳:۳۲
عبدالرقیه

دانلود صوت شعر با نوای حاج آقا منصور ارضی، شب پنجم محرم ۱۴۰۱

بساط هلهله در قتلگاه برپا شد
به دور جسم عمویم چقدر غوغا شد
به نیزه تکیه زد و بی سپاه و تنها شد
در آن محاصره، مشغول ذکر و نجوا شد

صدای ناله و آهش به گوش آمده بود
سرش شکسته و خونم به جوش آمده بود

دویدم از سوی عمه به سمت قربانگاه
صدا زدم فأنا ابن الحسن به گریه و آه
به اشتیاقِ شهادت، مسیر شد کوتاه
چه خورد بر نظرم؟! لااله الا الله

کسی عموی مرا داشت با حسد می زد
حرامزاده به بال و پرش لگد می زد

شدیم تشنه و بی حال از حرارت جنگ
محاصره شده و عرصه بود تنگاتنگ
زدند ضربه به پیشانی ام چنان با سنگ...
که شد تمام رخم چون حسین خونین رنگ

صدای یا حسنم تا رسید بر گوشش
مرا کشید عمو در میان آغوشش

به فکر رأس عمو بود خولی بی درد
وضو گرفت در این راه، اشعث نامرد
صدای قهقهه ی شمر را چه باید کرد؟!
هر آنچه داد کشیدم نداشت دستاورد

شدم سپر به امامی غریب، با سر و جان
به ضربه ای پر من شد به پوست آویزان

اگر بناست کسی بشکند سبویم را
بگو به حرمله آورده ام گلویم را
بگو مرا بزند، ول کند عمویم را
خرید پیش پدر عِزّ و آبرویم را...

همین سری که جدا از تنم شد و افتاد
به خونِ ریخته ام خون یار قیمت داد

رسید قاتل بی رحم و مست بعد از من
به چکمه آمد و حرمت شکست بعد از من
به روی سینه ی مولا نشست بعد از من
گرفت گیسوی او را به دست بعد از من

عزیز فاطمه را دید گشته بی حربه
زد از قفا به گلویش دوازده ضربه

محمد جواد شیرازی

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۲ مرداد ۰۱ ، ۰۷:۰۹
عبدالرقیه

دانلود صوت شعر با نوای حاج آقا منصور ارضی شب پنجم محرم ۹۹_ مسجد ارک

گرچه تنهاست عمو جان و سراپا خشمم
عمه جان، هرچه بگویی تو به روی چشمم

به شهیدان حرم، دلهره دارم نرسم
دست من را تو گرفتی که به یارم نرسم؟!

ای که عزت همه اش در نظر رحمت توست
آن چه خیر است برایم به خدا حکمت توست

خودت ای عمه ی سادات بگو تا چه کنم؟!
بغض پنهان شده در بین گلو را چه کنم؟!

عمویم روی تراب است، به خود می پیچد
جگرش تشنه ی آب است، به خود می پیچد

بنشینم ز تنش پیرهنش را بدرند
رمق آخر مانده به تنش را ببرند

گرگ ها دور تن محتضرش ریخته اند
چند تایی ته گودال، سرش ریخته اند

آه... عمامه ی جدش ز سرش افتاده
شمر با خنجر کندش شده است آماده

به پرستوی زمینگیر و اسیر اذن بده
دست خود را کمی آرام بگیر اذن بده

من نمردم که کسی سنگ به سویش بزند
نانجیبی برسد، دست به مویش بزند

منم عبدالله و مجنون اباعبدالله
قتلگه پر شده از خون اباعبدالله

حرمله، شمر، سنان، خولی و اخنس، همه را
دور سازم، برهانم پسر فاطمه را

دست خود را جلوی تیغ سپر می سازم
سر خود را به فدای سر او می بازم

عمه جان، تاب ندارم که بمانم دیگر
می زنم مثل ابالفضل به قلب لشگر

جد من، شیر اُحد، حیدر خیبر شکن است
ذکر طوفانی من ذکر أنا ابن الحسن است

رفتم و در دل گودال دلیری کردم
بین روبه صفتان یک تنه شیری کردم

تا که خنجر نخورد بر بدن ثارالله
قطع شد دست من و ناله زدم وا اماه

ایستادم به روی پنجه، روی پاهایم
حرمله دوخت تنم را به تن مولایم

نام بابا حسنم بین گلو... جان دادم
چه یتیمانه روی پای عمو جان دادم

آه عمه بنگر، روضه چه مبسوط شده
خون من با پسر فاطمه مخلوط شده

محمد جواد شیرازی

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۳ شهریور ۹۹ ، ۲۱:۵۲
عبدالرقیه

دانلود صوت شعر با نوای حاج حسین سازور

نوشته به روی نگینم حسین

شد از کودکی کل دینم حسین

نمازم حسن شد، یقینم حسین

تجلیِ خُلد برینم حسین

 

از آن کودکی عبد این درگهم

من عبدالحسینم که عبداللهم

 

حسین است رازِ سرآغاز ما

جز او نیست در دیده ی باز ما

جنون، وقتِ رزم است اعجاز ما

به سن نیست معیارِ پرواز ما

 

مگر یادتان رفته بابای من؟!

بیایید سویم، أنا بنُ الحسن

 

بمانم چرا؟! عمه مانع نشو

عمو شد فدا، عمه مانع نشو

نکن پا به پا، عمه مانع نشو

مرا کن رها، عمه مانع نشو

 

نمردم که رفته تنش زیر پا

عموی مرا می زند بی حیا؟!

 

دلم سوخت تا دیدم ابروش را...

پُر از خون و خاکی سر و روش را

به دست کسی تاب گیسوش را

سرِ نیزه ی بین پهلوش را...

 

چه سازم، که کمتر اذیت شود؟!

عمویم ازین درد، راحت شود

 

نمردم که پاکوبِ مرکب شود

دلیلِ غم عمه زینب شود

تنش زیر پا نامرتب شود

لباسش نماند، مُعذّب شود

 

بمیرم که تشنه شده، سوخته

نگاهش به سمت حرم دوخته

 

اگر باورم انگِ تکفیر خورد

سرم سنگ از کوفیان، سیر خورد

اگر بازویم زخم شمشیر خورد

به صحن دلم، تیزی تیر خورد

 

فدای دل مضطر عمه ام

فدای دو چشم تر عمه ام

 

شدم ذبح راه ولا، تشنه کام

سلامٌ علی اهلِ بیت الکرام

رسیدم پدرجان حسن السلام

بده بر منِ سوخته، التیام

 

یتیمت رسیده که نازش کنی

در آغوش خود سرفرازش کنی

محمد جواد شیرازی

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۴ شهریور ۹۸ ، ۰۰:۱۵
عبدالرقیه

 


هستم از راه و چاه ها آگاه
پیرو راه والِ مَن والاه
بنده ای عاشقم، سخن کوتاه
هست نامم همیشه عبدالله
 
فخر دارم، کریم زاده شدم
پاسبان حریم، زاده شدم
 
شور پرواز، از ازل دارم
کفن خویش در بغل دارم
میل برچیدن هُبَل دارم
ارث از فاتح جمل دارم
 
عمه دستم مگیر، صف شکنم
یازده ساله ام ولی حسنم
 
بین لشگر عمو اسیر شده
لب خشکش چنان کویر شده
بهر قتلش کسی اجیر شده
جان عمه ببین که دیر شده
 
من چگونه فقط نظاره کنم؟!
بگذار عمه فکر چاره کنم
 
عمویم سنگ بر جبینش خورد
بر زمین، چهره ی مبینش خورد
آتشی بر دل حزینش خورد 
ضربه بر چشم نازنینش خورد
 
بنشینم که دست و پا بزند؟!
تشنه لب، آب را صدا بزند؟!
 
تا ته قتلگاه و گودالش
می روند این قبیله دنبالش
غرق خون است جسم بی حالش
نکند تا کنند پامالش
 
عرش حق روضه خوان و گریان شد
شمر با خنجرش نمایان شد
 
آه عمه دگر رهایم کن
جان فدای عمو، صدایم کن
نذری شاه کربلایم کن
می روم عمه جان دعایم کن
 
تا شوم من هم از سپاه حسین
می روم تشنه، قتلگاه حسین
 
عاشقی را من از پدر دارم
همچنان فاطمه جگر دارم
زرهی نیست؟! بال و پر دارم
بازویی همچنان سپر دارم
 
من نمردم به او لگد بزنند
نیزه با کینه و حسد بزنند
 
آه از روی عرش برخیزید
نیزه داران از او بپرهیزید
دست من را به پوست آویزید
جسم و جان مرا فرو ریزید
 
عمویم را به خاک و خون نکشید
از تنش کهنه پیرهن نبرید
محمد جواد شیرازی
۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۴ مهر ۹۶ ، ۰۴:۴۹
عبدالرقیه

یا امام حسن مددی

عمه بنگر که عمو از روی زین افتاده
همه ی عرش ز بالا به زمین افتاده

دست من نیست، نفس بین دلم حبس شده
پر زخم است عموجان و چنین افتاده

جای آن سنگ، مرا سخت بهم ریخته است
از زمانی که نگاهم به جبین افتاده

زخم هایش که شمردم شده هفتاد و دوتا
یاد اصحاب شهیدش به یقین افتاده

جرعه ای آب ندادند و همه سیرابند
حضرت آب خودش تشنه ترین افتاده

به خدا من پسرِ فاتح جنگ جملم
من نمردم که عدو فکر کمین افتاده

ساربان در سر خود فکر و خیالی دارد
به گمانم که نگاهش به نگین افتاده

به خدا تابِ جداییِ عمو نیست مرا
طاقت دیدن خنجر به گلو نیست مرا

محمد جواد شیرازی - شهریور ۹۳

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۷ آبان ۹۳ ، ۱۶:۱۱
عبدالرقیه