منم مجنون و دلتنگت،تویی دلبر تویی لیلا
رسیدی کنج ویرانه،قرار این دل شیدا
در این ایام تنهایی،قسم بر جان بابایی
برای دخترت هرشب،تویی شیرین ترین رویا
عمو رفت و تو رفتی و نگفتی بی تو می میرم
نگفتی دختری داری؟نگفتی می شوم تنها؟
لب و دندان من مثل لب و دندان تو زخم است
از این وجه شباهت عاشقی من شده معنا
تو رفتی وقت غربت شد،تمام خیمه غارت شد
به دخترها جسارت شد،ولی سقا نبود آنجا
ز روی نیزه افتادی،ز روی ناقه افتادم
تو را با سنگ می زد دشمنت اما مرا با پا
میان این همه دشمن چقدر این زجر بی رحم است
مرا زد در دل صحرا،به پیش نیزه ی سقا
کف دستان سنگینش به قدر صورت من بود
ببین سنگینی پلک دو چشمان مرا بابا !
دو چشمم تار می بیند،دو بازویم پر از درد است
شدم در کودکی بابا،شبیه مادرت زهرا
گمانم گوشوار من به گوش دختر شمر است
ولی هر قدر هم گشتم النگویم نشد پیدا
به هر پهلو که می خوابم،تن من درد می گیرد
مکافات است خواب من برای عمه این شبها
برای عمه ام زینب،فقط زحمت هر شب
مرا با خود ببر دیگر،پدر سیرم از این دنیا
شاعر:علی سپهری