گرچه از وضع اسفبار خودم می نالم
بر خدایی که مرا پس نزده، می بالم
من نه آنم که دمی لایق بزمش باشم
کرمش را بنگر، آمده استقبالم
شمعِ عمرم همه اش سوخت سر حرص و طمع
چه بلاها سرم آورده همین امیالم
قفل، از سلسله ی غفلت من باز نشد
نفسِ اماره ز بس کرد مرا اغفالم
معصیت کرد مشوش دل آرامم را
بی سبب نیست که هنگام دعا بی حالم؟!
توشه ای از عمل خیر ندارم به کفم
وای از روز تهیدستی و استیصالم
جابِر العَظم، الهی که جوابم نکند
که زمین خورده ام و سخت شکسته بالم
عادت سرور من بنده رها کردن نیست
شاهمردِ نجف آمد به مدد دنبالم
می شناسند به آقای خودش نوکر را
علوی هستم و صد شکر که خوش اقبالم
روزی ام باز اگر دیدن صحنش بشود
چهره بر خاک در بارگهش می مالم
جگرم سوخته یاد حرم ثارالله
تا نبینم حرمش را به همین منوالم
برترین توشه ی ما هست بکاء به حسین
گریه بر تشنگی شاه غریب عالم
ناله زد با جگر سوخته و دیده ی تار
بوی زهراست که پیچیده ته گودالم
جلوی مادر من پیرهنم رفت بس است
بی حیا شرم کن و چنگ نزن بر شالم
نه عبایی به تنم مانده، نه عمامه به سر
کاش اینگونه نبینند مرا اطفالم
محمد جواد شیرازی