بعد از غمی که بین گلو استخوان شده
هر صحنه ای برای دلم روضه خوان شده
در دست های خادمه ی خانه، بازهم
یک ظرف آب دیدم و اشکم روان شده
با دیدن حصیرِ کف حجره، زانویم...
بین نمازِ نیمه شبم ناتوان شده
دیدم گرسنه مانده کمی شیرخواره ای
قلبم پر از شراره چون آتش فشان شده
دیدارِ صنف و حجره ی غصاب های شهر
خیلی غم بزرگ و بلایی گران شده
سخت است دیدن گلویِ خونی پدر
آن گونه که به لحظه ی دفنش بیان شده
گفتند روی نی پدرت سنگ می خورد
دیدند پای نی، پسرش نیمه جان شده
سخت است بین شام ببینی در ازدحام
از آن چه ترس داشته بودی، همان شده
دیدم که عمه ام که امان قبیله بود
افتاده زیر ضرب کتک، بی امان شده
جز من که دیده گوشه ی ویرانه، خواهرش
در سن و سال کودکی اش قدکمان شده؟!
گرمای زهر را به دل سوخته چه کار
بعد از چهل بهار که قلبم خزان شده
دیدند وقت غسلِ تنم، جای سلسله
در زیر جامه، بر پر و بالم عیان شده
محمد جواد شیرازی