مسمطی با تضمین از غزل جناب آقای علیاکبر لطیفیان
یادم آمد حرف های دلربایی که زدی
بوسه بر جام عسل، بهر لقایی که زدی
سینهام بیتاب شد حرف از جدایی که زدی
«آشنا بود آن صدایِ آشنایی که زدی
کربلا بیت الحسن شد با صدایی که زدی»
نوعروسم ماه رویت را که استهلال کرد
گریهاش، چشم مرا از اشک مالامال کرد
غرش چون مجتبایت لشگری را لال کرد
«خواهرم را بیشتر از هر کسی خوشحال کرد
بانگ إنّی قاسم بن المجتبایی که زدی»
اشقیاء با ضربه هایت بر زمین تا ریختند
کینه ای های جمل، دور تو یکجا ریختند
خون پهلوی تو را مانند زهرا ریختند
«لشکری را ریختی، آخر تنت را ریختند
کار دستت داد آخر ضربه هایی که زدی»
سم مرکب کرد جسمت را حسابی زیر و رو
مثل کندوی عسل شد رخنه رخنه، مو به مو
لختهی خون، بسته راه صحبتت را در گلو
«استخوان سینه ات می گفت اینجایم عمو
خوب شد پیدا شدی با دست و پایی که زدی»
جوشنِ بی جوشنم، آتش گرفتم از غمت
کرده ردهای هلالی شکل، خیلی مبهمت
نجمه را گفتم نیاید پیش جسم درهمت
«ذره ذره چون علیِّ اکبرم می بوسمت
این به جای بوسه هایِ بر عبایی که زدی»
آه بر جسمت که شد رعنا و گلگون می کشم
بعد از این جسم تو را بر شانه، دلخون می کشم
نالهی واقاسماه از قلب محزون می کشم
«سیزده تا سیزده تا نیزه بیرون می کشم
در ازای سیزده جام بلایی که زدی»
محمد جواد شیرازی